خوانش یک گل نوشته ی جدید

با درود و سلام به همه ی ایران دوستان گرامی

این نوشته روند یکی از خوانش های تازه ی من است :

سه روز پیش گل نوشته ای را از سایت بایگانی گل نوشته های پارسه دریافت کردم (جدیدترین مقاله در سایت گفته شده که در لیست لینک های این تارنما دیده می شود) ، دو روز پیش که خواستم آن را بررسی کنم تصمیم گرفتم نخست این نوشته را بدون هیچ کمکی تا آنجا که امکان دارد بخوانم . (مقاله ی مربوطه را به هیچ وجه نگاه نکردم بگونه ای که حتی نمی دانم نام این گل نوشته چیست! ولی هر چه هست باید از دسته های گل نوشته های نامه باشد که با L مشخص می شود) از این گل نوشته تنها عکسی از رویه ی آن در دست دارم که در بردارنده ی 8 خط می باشد . پس از کمتر از نیم ساعت بررسی ، گزارش مقدماتی زیر فراهم شد . منظور من در حقیقت تکرار کارهایی است که مدت ها دیگر با آن سرو کاری ندارم . به شدت حس می کنم توانم در بیاد آوردن نویسه های خوزی و بررسی اصل گل نوشته رو به ضعف گذاشته است . اگر چه در این مدت واژگان زیادی را فراگرفته و گل نوشته های زیادی را بررسی کرده ام ولی دیگر آن روند سخت بررسی گل نوشته های پنجگانه آغازین تکرار نمی شود . در حقیقت مدت هاست که با نویسه های سخت میخی چند هزار ساله دست و پنجه نرم نمی کنم ! چندی پیش زمانی که 8 گل نوشته ی جدیدی را بررسی می کردم به شدت از خودم مایوس شدم ، ولی اکنون رضایت بیشتری دارم . البته دلیل این است که آن گل نوشته خیلی بد خط هستند درحالی که این گل نوشته دقیق تر و منظم تر نگاشته شده است . این آوانویسی دقیقا نیم ساعت پس از آغاز کار است :

v.ra-si/rad-e-na ? ? ? (m.ku)-

ti-ra/um! tu2-ru-iš m.par-

na-ak-ka na-an-KI+MIN 74

UDU.NITA2.lg m.ap-pi-za-ak-(ki!) !-

iš a-ak m.ak-ka-ya-še !

m.ti-ut/pi-na? hu-ut-ti-ip

ap-id-du h.k[ur-taš]-

pa gal-li ma-ki-[ip]

 

نام نخست اگرچه کاملا درست به نظر می رسد ولی به شدت نا آشناست .

نویسه ی دوم و سوم نام شاید به گونه ای دیگر خوانده شود ولی در هر حال اکنون چیزی جز این نمی توانم بخوانم ، مگر : ra-rat-tam-na / ra-tin?-e-na

پس از این نام یک عنوان آمده و این از آخر این عنوان که دیده می شود ، به درستی فهمیده می شود .

در آغاز پنداشتم چنین واژه ای است :

  GEŠTIN?.? m!.(ku!)-ti-ra/um!

این نام چیزی چون سرکارگر معنا می دهد ولی باید احتمالات بیشتری را بررسی کرد.

پس از آن عبارت tu2-ru-iš  … na-an-KI+MIN به خوبی دیده می شود . نام فرنه که هم بدون هیچ مشکلی خوانده می شود .

سپس شمار گوسفندی عنوان شده که تنها در لبه ی راستی شاید نویسه ای باشد که خوانده نمی شود .

سپس نام یک شخص و دوستش آمده که بخش دوم نام بخوبی دیده نمی شود .

و در پایان پرداخت آن به عنوان جیره ی کارگران! عنوان می شود . اینکه جیره گوسفند یاد شده است باید با احتیاط ادامه داد ، زیرا با افراد بلند جایگاهی روبرو خواهیم بود! ضمنا واژه کورتش در پایین عکس تخریب شده و شاید بدرستی بازسازی نشده باشد !

v.ra-si/rad-e-na w./ut/ka?-?-sa? (m.ku)-ti-ra/um! tu2-ru-iš m.par-na-ak-ka na-an-KI+MIN 74 UDU.NITA2.lg m.ap-pi-za-ak-(ki!) !-iš a-ak m.ak-ka-ya-še !

m.ti-ut/pi-na? hu-ut-ti-ip

ap id-du h.k[ur-taš]-pa gal-li ma-ki-[ip]

 

به رَرَت-اَینه ؟-بَر گفت ، فرنه که گزارش داد :

74 گوسفند ... .

 

بخش دوم کار:

ولی اکنون پس از گذشت 36 ساعت از آغاز کار دوباره خواستم یک ویرایش مختصر روی آن انجام داده و این نوشته را روی تارنما بگذارم . در این 36 ساعت هم بر روی هیچ منبع وابسته به گل نوشته ها کار نکردم پس هنوز شرط استفاده نکردن از هیچ منبعی برقرار است ! ضمنا بر روی این عکس هم کار نکردم .

اما هنوز چند دقیق ای از بازدید دوباره عکس نگذشته که بخش نخست نوشته را خواندم :

نخست مطمئن شدم که بخش دوم این واژه : ?-?-?-bat-ti-iš می باشد به معنای رییس و برابر با ـ بَد پارسی در واژگانی چون سپهبد و موبد که کاملا درست خواهد بود .

اما هنوز بخش نخست این نام من را رنج می داد . همچنین نام نخست که به شدت غریب بود .

اما آنچه از همان نخست من را به خود واداشته بود دومین نویسه ی خط نخست و دومین نویسه ی خط دوم بود که اگر چه با یکدیگر متفاوت نوشته شده بودند ولی ظاهرا یک نویسه بودند !! اما بزودی مشخص شد که نویسه ی خط دوم است که با ra متفاوت است . اما هنوز نویسه ی دوم خط نخست که در آغاز ra خوانده شده بود راضی کننده نبود . زیرا پس از آن دوباره rad آمده بود که اصلا آشنا نیست ! نخست با خود می اندیشم آیا من به راستی اینقدر نویسه ها را فراموش کردم ! آیا نویسه ای با ارزش RAD به جز آوانویسی های rad/rat/ و گونه ی هزوارشی MA2 به معنای قایق که در اینجا مورد پیدا نمی کند ، به گونه ای دیگر نیز خوانده می شود !! از سویی نمی خواستم به هیچ کتاب یا نوشته و منبعی نگاه کنم . اما به یکباره مشکل حل شد . خیلی زود نام دیگری را به خاطر آوردم . یادتان هست گفتم جیره ی گوسفند را باید دلیلی برای احتیاط بیشتر بدانیم ؟ بلی در اینجا با آریا اینه گله دار دربار روبروایم . کاملا همه چیز حل شد . نویسه ای که ra خوانده بودم در حقیقت har بود . و نویسه ای که rad خوانده بودم در حقیقت ri بود که تقاوت چندانی در نگارش گل نوشته ای ندارد . پس این نام v.har-ri-e-na بود . عنوان وی هم مشخص است . در اینجا هم کاملا دیده می شود و هیچ نقصی وجود ندارد . ka-a-sa-bat-ti-iš یعنی رییس گله ها و دام ها . اما چند دقیقه دیگر کار را ادامه می دهم . این نوشته را کاملا زنده می نویسم! لحظه به لحظه !

تا انتهای خط 4 کاملا خوانده شد . نویسه ی پایانی خط چهارم باید ki باشد ولی تنها بخشی از این نویسه دیده می شود که خواندن nu را هم ممکن می سازد ولی به نظر می رسد جز این دو نمی تواند نویسه ای دیگر خوانده شود ، مگر به سختی ši  . از آنجا که نویسه کوچکتر از آن است که ki باشد من nu را درستر می دانم .

خط بعدی هم کاملا خوانده می شود جز نویسه ی پایانی که به سختی دیده می شود ولی با این وجود چندان تاثیری در نوشته ندارد چون متن مشخص است .

 

1) v.har-ri-e-na ka-a-sa-bat-

2) ti-iš tu2-ru-iš m.par-

3) na-ak-ka na-an-KI+MIN 74

4) UDU.NITA2.lg m.ap-pi-za-ak-(nu!)-

5) iš a-ak m.ak-ka-ya-še !

6) m.ti-ud-da! hu-ut-ti-ip

7) ap id-du h.k[ur-taš] ap/iš??

8) pa gal-li ma-ki-[ip]

 

خط ششم هم کاملا مشخص است که عنوان مردی به نام Appizaknuš و دوستش می باشد . بخش دوم آن کاملا مشخص است ، ولی تنها نویسه ی چهارم این خط به درستی فهمیده نمی شود که در نتیجه تردید هایی نیز به همراه می آورد .

خط هفتم نیز مشخص است ، فقط آخر خط که تخریب شده شاید بدرستی بازسازی نشده باشد . به ادامه متن (پشت گل نوشته) نیاز است که در دست نیست .

آنچه من را در این بازسازی به شدت با تردید همراه می کند نخستین نویسه ی خط بعدی و کناره ی سمت راست گل نوشته است .

خط هشتم هم با تردید روبرو است . چهار نویسه ی نخست دقیقا درست است . اما نویسه ی پایانی که دیده نمی شود به شدت تردید برانگیز است . از سویی ترکیب gal-li ma-ki-ip (به معنای " این جیره های مصرفی ") برای نخستین بار است که دیده می شود ، در حالی که gal-ma-ki-ip (جیره ی مصرفی) بسیار پرکاربرد است و gal-li (آن جیره ها) هم جدا بکار می رود . به هر حال از نظر معنایی درست به نظر می رسد .

v.har-ri-e-na ka-a-sa-bat-ti-iš tu2-ru-iš

m.par-na-ak-ka na-an-KI+MIN

74 UDU.NITA2.lg m.ap-pi-za-ak-(nu!)-iš a-ak m.ak-ka-ya-še ! m.ti-ut/pi-na? hu-ut-ti-ip

ap id-du h.k[ur-taš] ap?-pa gal-li ma-ki-[ip]

(به) اَریَ اینه ی گَئیثه پتی (رییس گله ها و دام ها) ، گفت :

فرنه که (بزرگ فرمادار یا دربد پارسه) چنین گزارش داد :

74 گوسفند ، اَپیزَک نوش و دوستش (هَخایَه + شَئی : دوست + -َ ش) ، تیدَ هوتیپ (... گیر ها) ها ،

به ایشان بدهید .

اینها جیره ی مصرفی کارگرانِ ... (هستند) .

...

هنوز آوانویسی خط پایانی من را راضی نمی کند . می توان آن را چنین خواند :

ap id-du h.k[ur-taš]-pa gal-li ma-ki-[ip]

یعنی اصلا در پایان خط هفت نشانی وجود ندارد و این به دلیل لبه ی سمت راستی است که به شدت نا به هنجار است !

اگر چه Kurtaš.pa ترکیبی بسیار نادر است ولی چون حالت جمع را می رساند شاید درست باشد . (یعنی کارگران ، گرده ها)

به هر حال چون به نظر می رسد در لبه ی پایانی خط با یک نام چون : m.rad-du-!! ادامه یابد و حتما در پس آن واژه ی šaramana پس می توان تا حدودی به این پنداشت رسید که خط 8 پایان جمله هم هست ! ولی این احتمال که خط 9 اینگونه آغازشود بیشتر است : h.zi-ma-.. که عنوان و پیشه ی کارگران و یا شاید نام قومیت آنهاست .

 

اکنون خوانش من پس از نزدیک به 2 ساعت کار در دو زمان با فاصله ی 36 ساعته به پایان رسید . بزودی با بهره گیری از کتاب هلک گره از این ایرادها نیز خواهم گشود .

 

ضمنا دو ساعت کار خیلی زیاد نیست . به گفته ی دکتر عبدالمحید ارفعی برخی از این گل نوشته ها تا 6 ماه زمان نیاز دارد . اکنون کمی آسوده شدم . البته در این نوشته به سختی زیادی بر نخوردم . گاهی بسیار پیچیده تر از این خواهد بود .

 

47/11 نیمه شب

23 دی 1385

بختیاری

نام پاسارگاد در سندهای باستان

نام پاسارگاد در سندهای باستان

پَثرَگَدَهPaθaragada 

نخستین و مهم ترین شهر شاهی در دوران هخامنشی شهر پاسارگاد است که امروزه ویرانه های کاخ های هخامنشی و آرامگاه کورش بزرگ در آن چشمان را به سوی خود می کشاند . این شهر به دست کورش ساخته شده است . و شاید بدست مردمان کنونی ایران برای همیشه از بین برود!! شکوه این شهر چه در دیرگاهان و چه کنون چشم نواز است .

 

هرودوت مهم ترین طایفه ی هخامنشی را پاسارگادی می داند و می افزاید که هخامنشی ها از این طایفه اند .

 

پارسی ها به شش طایفه ی شهری و دِه شین و چهار طایفه ی چادرنشین تقسیم شده اند و از میان آنها خاندان هخامنشی از نجیب ترین طایفه ی پارسی یعنی پاسارگادی هستند .

شش طایفه ی شهری :

پاسارگادی ها (Passargadea) ، مرفی ها (Marafies) ، ماسپیان ها (Masspians) ، پانتالی ها (Pantalu's) ، دروزی ها (Derosi's) ، ژرمن ها (German's) و چهار طایفه ی چادرنشین :

ساگارتی ها ، مَردها یا اَمَردها ، دروپیک ها و داران ها هستند .

ناگفته نماند که خود هرودوت بازگو می کند که شمار قبیله ها از این افزون تر است ولی او بیش از 10 طایفه را نمی شناسد !

در منابع دینی ایران کهن و روایت های سنتی ایرانیان نام قبیله های پارسی با هرودوت بکلی دیگرسان است .

به گفته ی این روایت ها طایفه های زیر در سرزمین پارس زندگی می کرده اند :

پاسارگادیان ، کرمانیان ، اوتیان ، هیرکانیان ، پارتیان ، هراتیان ، درنگیه ای ها ، آراخوزی ها ، باختری ها ، سغدی ها ، خوارزمی ها ، مروی ها ، ساگارتی ها .

(کتاب هخامنشی ها ، نوشته اردشیر خدادادیان ، برگه های 4و6 )

 

از میان طایفه های نام برده شده پاسارگادی ها را با شهر پاسارگاد و خاندان هخامنشی می شناسیم . در گل نوشته های پارسه نیز نام این شهر آمده است . در این گل نوشته ها (PF 447,… ) همچنین از طایفه ی مارافی ای نام برده شده که بسیار چشم گیر است . و نام ژرمن نیز به احتمال زیاد همان کرمان است که باز در گل نوشته های هخامنشی به کرمانیان بسیار بر می خوریم ، به گونه ای که چنین روشنگر می شود که کرمان یکی از سرزمین های مهم دوران هخامنشی بوده است . در این گل نوشته ها (PF 447, 495, 1593, …) به طایفه ای دیگری به نام کوشی یَه ای نیز اشاره شده که تاکنون ردی از آن نیافته ایم ، این نام نباید با نام کوشی یا که همان حبشه ای ها هستند اشتباه شود .

 

از چهار طایفه ی چادر نشین نیز به نام ساگارتیه در سنگ نوشته ها و گل نوشته های هخامنشی بر می خوریم ، همچنین سواران شناخته شده ی ساگارتیه در این گل نوشته ها به نیکی هویدا می شوند .

اما آنچه در این جا باید بیان کنم این که این نام (در ویرایش خوزی) هیچ وابستگی و ربطی به واژه ی کُرد ندارد . (Asagartiya در ویرایش خوزی Aš-ša-kur-da و Aš-ša-kar-ti-ya آمده که با دگرگیسی های شناخته شده ی š به s و k به g همان واژه ی پارسی باستان می باشد . اینکه تنها در یک حالت (تنها در گل نوشته PF 1501) این نام دارای نویسه های خوزی -kur-da هست هیچ ربطی به نام کُرد ندارد چون این بخش -gar-ta می باشد . در سنگ نوشته ی بیستون بارها به واژه ی Aš-ša-kar-ti-ya-ra به معنای سگرتیه ای بر می خوریم . )

 

آنچه مهم است این که پاسارگاد را قومی ساخته اند که بنا به نظر هرودوت نام خود را بر آن نهاده اند .

پس نام پاسارگاد باید برازنده ی نام یک قوم باشد و نمی تواند نامی چون پارسه شهر (پرسپولیس) به معنای شهر پارسیان باشد ، که خود کاملا روشن است که نمی تواند نام یک قوم باشد .

اما از سویی نشانه هایی هست که هرودوت در این بخش همچون دیگر بخش های نوشته اش دچار اشتباه گشته و نام شهر هخامنشی را برابر با نام طایفه ی هخامنشیان دانسته در حالتی که شاید این براستی درست نباشد . در سنگ نوشته ی کوچک آرامگاه داریوش DNc گَئوبَرووَه Gaubaruva نیزه دار و گویا پدر زن داریوش از قبیله ی پاتیش هووَریش Pātišhuvariš دانسته شده که احتمالا نام اصلی قبیله ی هخامنشی نیز همین است . پسان تر هخامنشیان شهر پاسارگاد را ساخته اند و چون شهر اصلی آنها بوده و ارزش ویژه ای نیز داشته ، هرودوت نام شهر را با نام اصلی قبیله ی هخامنشی یکی پنداشته و اشتباه کرده است ! که این اصلا دور از واقعیت نیست! ولی برای من با نگرش به سندهای کنونی قابل پذیرش هم نیست .

 

برخی نام پاسارگاد را با نام پئیشی یا اووادا در سنگ نوشته ی بیستون یکی دانسته اند (در ویرایش خوزی نَشیرمَه (در گل نوشته ها نیز آمده)) ، که نمی تواند درست باشد و مهمترین دلیل آن وجود نامی است که کاملا با نام پاسارگاد برابری می کند .

در گل نوشته های پارسه 12 بار به نامی بر می خوریم که به شدت با نام پاسارگاد برابری می کند . از سویی بر پایه ی سندهای دیگر می دانیم که نام پاسارگاد به همینگونه خوانده می شده است :

 

بر سنگی که در دوره هخامنشی کنده و حجاری شده است و پسان تر در آغاز دوره ی سلوکی برای نگاشتن سنگ نوشته ای دو زبانه به کار رفته و امروزه در پاسارگاد یافت شده است ، به دو زبان آرامی (! آریایی) و یونانی نام پاسارگاد دیده می شود : در نگارش یونانی بخش نخست نام به خوبی باقی مانده است :

" πασα " « پسه ، پسا» و این هویدا می سازد که بخش پسین آن " رگده " است ، اگرچه بخوبی خوانده نمی شود . (منظور اینست که بخش نخست نمی تواند پارس یا پارسه باشد!) این نام در نگارش آرامی(! آریایی) بخوبی تایید می شود ، در این نگارش ، نام بخوبی باقی مانده که " پ س ر گ د psrgd " نوشته شده و پَسَرگَدَ Pasargada  خوانده می شود .  

(کتاب راهنمای پاسارگاد ، نوشته ی دکتر شاهپور شهبازی ، برگه ی 160 تا 162)

 

در گل نوشته های هخامنشی این گونه به این نام بر می خوریم :

h.bat-ra-ka-taš : PF 0044 : 4 f., PF 62 : 12 .

PF 774 : 4 f., 908 : 4 f., 1134 : 4 f., 1942 : 1.

Fort. 1016 : 5 f., 6575 : 7 f., 7090 : 4 f.,

h.(bat)-ra-ka-(da) : PF 63 : 11 f.

 

h[!].ba-iš-ra-ka-da : PF 43 : 6

(h[?]).ba-iš-šir-ka[!]-da : PF 42 : 5 f.

 

این دو نام واپسین از آنجا که نشان پیش از هر دو خیلی بد خوانده شده و احتمال اینکه h. یا m. باشد هست (این را پروفسور هلک تذکر داده اند) می تواند نام یک مرد یا یک شهر باشد ! (h. نشان دهنده ی نام شهر است و m. نشان دهنده ی نام یک مرد) (هر دو نشان خیلی به هم همانند هستند ، بویژه در گل نوشته ها که بیشتر به هم شبیه می شوند ، h. یک میخ افقی کوچک است و m. دو میخ افقی کوچک چسبیده به هم است که در گل نوشته ها این دو میخ خیلی به هم نزدیک می شوند) (در گل نوشته های 1018 و 5205 و 1839 می توانید آنها را ببنید) . بر پایه ی مفهوم نوشته ی هر دو گل نوشته ی PF 0042, 0043 این نام باید نام یک شهر باشد ، برای دریافتن بهتر این گفته به اصل هر دو سند نگاه کنید . آنچه که این باور را بیشتر تایید می کند اینست که مُهرهای خورده بر دو گل نوشته با یکدیگر یکسان نیستند .

(در آغاز هَلِک یکی از مُهرهای هر دو را یکسان می دانست و شاید همین سبب تردیدش شده بود . ولی اکنون می دانیم که هیچ یک از مُهر های دو گل نوشته یکسان نیستند (بر یکی دو مهر و بر دیگری سه مهر نقش بسته است) . در گفتار گل نوشته ها به آن پرداخته ام) .

در چند سند دیگر (PF 62, 63, 908, 1134) نیز از گنجینه (حزانه) ای در پاسارگاد سخن می گوید که دو سند از آنها (PF 0062, 0063) را نیز می توانید در همین تارنما بخوانید .

 

از سویی در نوشته های یونانی نیز این نام Pasargadae بیان شده است . اکنون اگر نیک در نگرید می بینید نوشته های یونانی ، سنگ نوشته ی دو زبانه یونانی و آرامی ، گل نوشته های خوزی پارسه همه یک نام را باز می گویند که به آنها بیشتر می پردازیم :

 

h.bat-ra-ka-taš : Batrakataš : Patra-gada.š (9)

h.(bat)-ra-ka-(da) : Patrakada : Patra-gada (1)

h[!].ba-iš-ra-ka-da : Pašrakada : Pašra-gada (1)

(h[?]).ba-iš-šir-ka[!]-da : Baširkada : Pašir-gada (1)

نخست ترانویسی خوزی ، سپس چگونگی خواندن آن بر پایه ی نویسار خوزی و سرانجام خوانش برابر آن در پارسی باستان (البته تنها بخشی از آن) و در میان کمان هم شمار تکرار هر نام آمده است .

πασα … : pasa […] :  پَسَه ، پَسا ...:

psrgd : پ س ر گ د : Pasargada / Pasragada! :

Pasargadae

می دانیم که دبیره ی خوزی بخوبی رساننده ی خوانش نام ها نمی باشد . در این خط k و g و x از هم بازشناخته نمی شوند و هر سه می توانند جایگزین هم شوند . به همین سان d و t از هم باز شناخته نمی شوند . b و p و f نیز چنین هستند . (این زبان اصلا f و  x را ندارد و بجای آن از k و b بهره می گیرد) .

پس بخش دوم این نام که در گل نوشته های پارسه -kataš یا -kada آمده است می تواند :

-kada, -kata, -gada, -gata

خوانده شود ولی خوانش یونانی نام Pasargadae و خوانش آرامی (! آریایی) نام بخوبی نشان می دهند که باید از d و g بهره برد . یعنی خوانش سوم درست است : -gada

البته برخی این را -kata می دانند و این زمانی است که می خواهند بخش دوم را " کده " بخوانند (همچون پارس کده!) ! که به چند دلیل نادرست است . نخست اگرچه خوانش یونانی شاید این دگردیسی را بپذیرد ولی خوانش آرامی نمی پذیرد ، چون نویسه ی g و k در خط آرامی به کلی با هم متفاوتند . دیگر اینکه در این حالت این نام نمی تواند مناسب نام یک طایفه و خاندان باشد !   

اما آنچه ارزش سندهای PF 42, 43 را می نماید این است که ما را به خوانش دقیق نام باستانی پاسارگاد راهنماست ، به این سان که :

در زبان خوزی t نه تنها نشانگر d و t است که برابر با θ و s نیز هست .  ولی بیشتر به نظر می رسد که جایگزین آنها بشود تا اینکه برابر با آنها باشد . برای نمونه به نام های Miθra و Čiθra نگاهی خواهیم داشت :

این دو واژه که برابر با مِهر و چِهر کنونی است دربرخی نام های هخامنشی در گل نوشته های پارسه نیز دیده می شوند ، همچنین در سنگ نوشته های هخامنشی Mitra را نیز داریم . (خواهش می کنم سنگ نوشته ها را با گل نوشته ها را از هم باز شناسید!)

در نام های :

Mi-ut-ra-an-ka : Mitranka : Mitra-n-ka : Mitranka

Zi-ut-ri-na : Čitra-aina : Čitrina

این هر دو نام را می توان Miθranka, Čiθrina نیز خواند ولی هیچ لزومی ندارد . زیرا هر دو خوانش را در سنگ نوشته های پارسی باستان حداقل برای واژه ی مِهر داریم : Miθra = Mitra . همین را برای Čiθra = Čitra* نیز می توانیم در نگر آوریم . (واژه ی ستاره دار یعنی این واژه در زبان مورد نظر بازسازی شده است) همچنین زمانی که بیاد بیاوریم در نوشته های ساسانی (زبانی جنوبی) نیز این واژه ها را mtry : Mihr, čtry : Čihr می نویسند و می خوانند خواهیم دانست برخلاف پنداشت برخی که Mitra گونه ی مادی نام Miθra است ، هر دوگونه دو واژه از زبان های جنوبی (پارسی باستان) است (اگرچه که این زیاد به گفتار ما ربطی ندارد) .

(اینکه در زبان ساسانی  mtryمی نویسند نشان می دهند در زمان های آغازین ساسانی (سده ی 3 ترسایی) همین گونه تلفظ می کرده اند (Mitr) ولی این تلفظ ساسانی در سده های بعدی تا سده ی 6 ترسایی در گذر زمان به Mihr دگرگون شده و ما امروزه می گوییم مِهر) (البته این گفته جای بحث دارد!) .

 

از سویی دیگر š می تواند : š و s و θ و θr خوانده شود و گاهی برابر و یا به عبارتی جایگزین z هم بشود .

 

آنچه مهم است اینکه در اینجا تنها θ می تواند هم جایگزین š و هم t باشد . یعنی به عبارتی تنها حرف مشترکی و یکسانی که t و š می توانند برسانند همان θ می باشد . البته در اینجا s هم می تواند باشد ، زیرا همان گونه ی که گفته شده š می تواند s خوانده شود و t هم می تواند معادل و برابر با s بکار رود . این را در برخی نام های گل نوشته ها نیز داریم که مورد تایید است .   

پس بخش نخست می تواند Patra* = paθra* / pasra* خوانده شود . و بخش دوم می تواند همان –gada باشد ، که روی هم Paθragada* مورد تایید و به پارسی باستان است ، که از روی آن نام Pasargadae در زبان یونانی باقی مانده است . (تبدیل θ پارسی باستان به s یونانی را در نام هایی دیگر می توان سراغ داد همچون سپهر داد Spiθradāta* فرمانده ی سواره نظام ایران در جنگ گرانیک که در یونانی به شکل Spisrodates باقی مانده است . البته این نام را دکتر خدادادیان به گونه ی Spitrodates نام برده اند (برگه ی 241 همان کتاب) که این خود گفته ی پیشین را تایید می کند یعنی این نام نیز همچون دو واژه مهر و چهر دارای واژه ی سپهر با دو تلفظ Spitra*= Spiθra می باشد .)

 

خوانش آرامی نیز گفته ی ما را تایید می کند . اکنون می توانیم حس کنیم زیر پایمان محکم است . نام پاسارگاد در 2500 سال پَثرَگَدَه خوانده می شده است . (Paθragada یا شاید Pasragada یا با تلفظ نا آشنای  Patragada)   

 

آنچه خیلی مهم است وابسته نبودن این نام با نام پارس ، پارسی و پارسه است . به هیچ وجه نشانی وجود ندارد که بخواهیم چنین گمانی را تایید کنیم .  

 

برای واکاوی بیشتر باید بیان کنم شاید یک گونه ی خوزی نادر ما را به خوانشی کمی دیگرگون رهنمون باشد :

 

(h[?]).ba-iš-šir-ka[!]-da : Baširkada : Pašir-gada (1)

بخش نخست شاید نشانگر Paθar/Pasar باشد یعنی نامی که بازهم به گونه یونانی و کنونی نزدیک تر است :

Paθar(a)gada ولی این براحتی قابل چشم پوشی است زیرا به همان میزان که می توان بر این پا فشرد که i می تواند نشانگر a باشد ، می توان آن را نادیده انگاشت .  البته چنانچه این را هم بپذیریم در کنار نام های پیشین می توان پَثَرَگَدَه Paθaragada* را نام واقعی پاسارگاد دانست . گونه های یونانی به شدت آن را تایید می کند .

 

درباره ی معنای این نام هیچ نظری را درست نمی دانم ولی شاید بخش دوم نام با gaδa اوستایی به معنای گرز که با gada* پارسی باستان برابری می کند باشد و شاید این نام به معنای مردان دارنده ی گرزهای گران باشد . در تارنمای فرهنگ ایران باستان مقاله نوشته شده بود که نام را به گونه ی pathra-kata و به معنای جایگاه پاییدن آورده بود . از نظر من و با توجه به سندهای اشاره شده این نام و معنا درست نمی باشد .

 

سودبردن از این نوشته بدون آوردن نام نویسنده و سرچشمه ی گفتار دور از ارزش های ملی است .

--------------

سرچشمه هایی که از آنها بهره برده شده :

کتاب گل نوشته های باروی پارسه ، نوشته ی ریچارد تردول هلک ، بخش واژه نامه

گفتار دکتر محمد معین درباره ی زبان پارسی باستان ، پیش گفتار فرهنگ دهخدا 

کتاب راهنمای پاسارگاد ، نوشته ی دکتر شاهپور شهبازی ، برگه ی 160 تا 162

کتاب هخامنشی ها ، نوشته اردشیر خدادادیان ، برگه های 4و6

 

گل نوشته ها بزودی بر روی تارنما گذاشته خواهد شد .

پیش گفتار خط در سومر و جیرفت

پیش گفتار خط در سومر و جیرفت

 

از همان آغاز کار زمانی که با زبان خوزی (ایلامی) آشنا شدم دریافتم که وابستگی ژرفی با زبان و فرهنگ ایران دارد به گونه ای که به روشنی از زبان بابیروشی (بابلی) جدا می گشت .

اگرچه دبیره های هر دو زبان بسیار به هم همانند و از یک بن هستند ولی بازهم نرمی و زیبایی دبیره ی خوزی چیز دیگری است . بدین سان راهی را برگزیدم که بسیار دشوار و تار بود .

(باقی نوشته را بخوانید تا این بند را بدرستی دریابید .)

پیش گفتار :

آنچه گفته آمد همانا با واژگان عربی در زبان پارسی همانند است . چنانچه با دیدی ایرانی به واژگان زبان خود بنگریم خواهیم دریافت که یک واژه ی زیبای پارسی همچون پردیس ، شهر یا شهریاری آنچنان در ما ریشه دارد که هیچگاه یک واژه ی بسیار پر کاربرد ولی عربی همچون واژگان سلطان ، مخصوص ، ملت ، ولایت نمی تواند داشته باشد (اگرچه سده ها در این کشور و در میان ما بکار برده شود) .

زمانی که یک نوشته ی انگلیسی یا هر زبان انیرانی دیگر را می خوانید هر چند هم که در این زبان چیره دست باشید بازهم واژگان انیرانی را بر پایه ی برابر های پارسی آنها خواهید شناخت و بسیار سخت و یا انجام نشدنی خواهد بود که واژه ای بیگانه را همچون یک واژه ی پارسی بدرستی و بدون در اندیشه آوردن برابر پارسی آن دریابید .

از اینجاست که می گویند زبان مادری . زبان مادری زبانی است که از آغاز زندگی همزاد ما بوده و هیچ گونه شکاف و فاصله ای با درون و اندیشه ی ما ندارد ، پس بدون نیاز به یک واسطه آن را در ژرفای خود حس می کنیم و در می یابیم . ولی هیچ زبان دیگری را نمی توانیم اینگونه بیاموزیم و یا دریابیم . هر چقدر در یادگیری زبانی دیگر بکوشیم تنها می توانیم این واسطه و میانه را کوتاه کنیم اما نخواهیم توانست آنها را به صفر برسانیم .

 

در اینجاست که می توانم به رنگ داشتن واژگان بپردازم .

نمی دانم تا چه اندازه با من هم راه و هم داستانید ، ولی در این زمان 8 سال کاوش و واکاوی نوشته ها و زبان های باستانی ایران زمین چیزی که من را بارها شیفته و یا به پیگیری کار واداشته همین حس شگفت ولی واقعی تاثیر واژگان و نام ها بوده که بیشتر به رنگ وجودی آنها بر می گردد . برای نمونه واژه ی بسیار زیبای اردیبهشت با گونه ی باستانی اشه وهیشته یا شهر با گونه ی باستانی خشثره آنچنان حس و غوغایی در من بر می انگیخت که به خواندن دیگر واژگان اوستایی دل می دادم . این تنها نمونه ای از واژگان پارسی است . و زیباتر از این دگردیسی های این واژگان در درازای سده هاست . همچون واژه بسیار زیبای مهر یا میترا که در گذر زمان میثره ، میتره ، میهر ، مهر و میترا (هر دو گونه ی باستانی و نو امروزه بکار می رود) شده است .

آنچه در این میان دلچسب (جذاب) است تاثیرهای گوناگون یک واژه بر روی کسان گوناگون است . هر کسی از یک واژه شاید تاثیری جدا بپذیرد .

نه تنها واژگان که حتی نویسه ها و حرف های گوناگون نیز رنگ و بوی دیگر دارند . برای نمونه حرف های پ ، ژ ، ش ، ی در برابر حرف های ل ، ط ، ق ، ض بسیار دلنشین تر است ، زیرا ایرانی تر و با وجود ما همسوتر است .

اینها همه نگرش ها و باور های خود من است . دیگران شاید با دیدی دیگر به این گفته ها بنگرند .

زیاد گفتگو را باز نکردم و در این جا به واهه ای دیگر پا خواهم گذاشت .

 

اکنون شاید معنای بند آغازین نوشته را دریابید ، از دید من نوشته های خوزی و زبان خوزی انس و نزدیکی دیگرگونی نسبت به زبان و دبیره ی سامی بابیروشی دارد ، اگر چه که زبان خوزی یک زبان آریایی و زنده نیست .

در بخش نخست کتاب حفاری هفت تپه ، دکتر نگهبان به نکته ای اشاره می کنند که گویای سخنان من نیز هست . ایشان به این می پردازند که مردمان شهر های شوش و انزان و ناحیه ی خوزستان باستان (ایلامی ها) کسانی هستند که از زمان های بسیار پیش تر در همین سرزمین زندگی می کرده و نه از جایی آمده و نه تهاجمی درکار بوده که در پی آن قومی نو به این ناحیه وارد شده و دوران و تمدن ایلامی را پایه گذار باشند . ایشان می آورند که حتی زبان آنها نیز که پسان تر به نگارش در آمده زبانی بومی مردمان بسیار دیرینه تر همین سرزمین هست و وابسته به قومی نو نمی باشد .

 

این گفته ما را بر این رهنمون است که اگرچه زبان خوزی زبانی آریایی نیست ولی زبانی ایرانی است ، چه در سرزمینی پراکنده بوده که از دیرباز و حتی اکنون بخشی از خاک پهناور ایران زمین است .

به هر روی زمانی که دو زبان خوزی و بابیروشی را کنار هم می نهیم به این حس ایرانی بودن بیشتر نزدیک می شویم .

 

اما همه ی گفته ها بالا پیش درآمدی است برای اینکه بیافزایم که همین حس درباره ی زبان سومری نیز وجود دارد ! شکیبا باشید خیلی زود نتیجه گیری نکنید تازه گفتگو آغاز شده!!

 

آنچه من را به پرسش هایی جدی درباره ی سومری ها واداشته همین حس است .

 

در آغاز کار این زبان و دبیره میخی و بویژه پارسی باستان و شاهنشاهی پشت آن یعنی هخامنشیان بود که من را به سوی دروازه های فرهنگ و زبان های ایرانی می کشید . پسان تر زبان خوزی من را به خود واداشت ولی نمی دانم چرا با وجود وابستگی ای که میان سه زبان خوزی و بابیروشی و پارسی هخامنشی بود ، خیلی زود از کنار زبان بابیروشی گذشتم و با همه ی فشاری که به خود می آوردم ، زیاد بر روی این زبان کوششی ماندگار نکردم و خیلی زود به جلو تر رفته و به زبان های پهلوی اشکانی و ساسانی و از  آن سو به سراغ دوره های باستانی تر زبان خوزی (آجر نوشته های چغازنبیل و نوشته های انشان) و زبان آریایی (بویژه اوستایی) پرداختم .

اکنون در ادامه ی همین راه پا به دروازه ی زبان سومری گذاشته ام . ولی آنچه شگفت و جالب است نزدیکی ژرفی است که در زبان سومری حس می کنم . به هیچ وجه حسی که به زبان بابیروشی دارم را درباره ی زبان سومری ندارم . حس می کنم زبان سومری هم همچون زبان خوزی یک زبان ایرانی و غیر آریایی است .

آنچه که بر این آتش بیشتر دامن می زند باستان شناسی خاور ایران است . آنچه در میان مردمان آرتای باستانی (جیرفت) در جریان بوده و ما اکنون زیاد از آن آگاه نیستیم ، می تواند پاسخ پرسش های ما باشد . البته شاید بشود گفت در خاور ایران با یک تمدن بزرگ که از دولت شهرهای آزاد گوناگونی برخوردار بوده ، روبرو هستیم .

در ناحیه ی میان رودان در آغاز با فرهنگ و تمدن سومری روبرو هستیم که دربرگیرنده ی 12 دولت شهر بزرگ بوده است که نام های برخی از آنها : اور ، اوروک ، نیپور ، اومَه ، لاگاش ، لارسا ، پوزریش دگن می باشد . این دولت شهرها در درازای زمان زورمند تر و یا کوچک تر می شده اند .

می دانیم که در اسناد ، افسانه ها و نوشته های سومری آمده که آنها (سومری) بومی میان رودان نیستند و از جایی در خاور ایران به آنجا آمده اند . این ناحیه آرتتا نام داشته است . از دیگر دولت شهرهایی چون مرهشی نیز در ناحیه ی خاور ایران نام برده شده است .

(تا اینجا کمی به گفته و حِس پیشین نزدیک شدیم ، سومری ها از خاور ایران از ناحیه ای در کرمان به باختر ایران و میان رودان رفته اند ، جایی که بی هیچ پرسش و تردیدی مردمانی ایرانی داشته اگر چه که شاید آریایی نبوده اند .)

 

در باختر ایران در سرزمین خوزستان باستان در میان خوزی ها نیز تا حدی این حالت دیده می شود ، ما با شهرهای مهمی چون آوان ، سیماش ، انشان و شوش روبرو هستیم که در دوره ای هر یک از این دولت شهر ها به شاهی همه ی خوزستان دست یافته اند .

اکنون بیایید فرض کنیم همین روند در خاور ایران نیز بوده باشد :

دولت شهر هایی کاملا مستقل و آزاد ولی در رابطه ی تنگاتنگ با هم در هزاره ی چهارم و سوم پیش از گاهشماری ترسایی در این ناحیه بوده اند که ما اکنون با آنها روبرو هستیم : جیرفت (آرِتتای باستان) ، شهداد ، تپه یحیی و تل ابلیس چهار سرزمین درخشان در کرمان ، شهر سوخته (مرهشی! باستان) ، اسپید دژ در سیستان که می توانند 6 دولت شهر باستانی خاور ایران بوده باشند . اگر چنین باشد و براستی بتوانیم وابستگی ای میان این شهر ها که در آغاز شاید تنها تل ابلیس و جیرفت بوده اند ، آنگاه خواهیم توانست به یافته هایی نو دست یابیم که بسی ارجمند و دلچسب خواهند بود .

 

ولی باید بدانیم که هنوز صدها تپه ی دیگر در همین منطقه بدون شناسایی رها شده اند یا در مرحله های آغازین شناسایی می باشند . از سویی دیگر یافته های چند شهر بالا بسیار به هم نزدیک بوده و حتی باید بدانیم که بر پایه ی جدید ترین پژوهش ها برخی از اشیای بسیار گرانبهای بدست آمده از گورهای شاهی اور در سومر باستان در شهر سوخته و جیرفت ساخته شده و جالب تر اینکه این اشیا در سومر آنچنان ارزشمند بوده که تنها در گورهای شاهی بدست آمده ولی همین اشیا در شهر سوخته و جیرفت از گورهای مردمان عادی بدست آمده است و این نشان از پیشرفت بالای مردمان این ناحیه دارد که پیشروی تمدن آن زمان بوده اند .

 

اما جالبترین نکته آجر نوشته های جیرفت است . در چند سال پیش در جیرفت نخستین نشانه های خط بر روی آثار مُهر ها بدست آمد . در سال 83 تکه ی کوچکی از یک آجر نوشته ی شاهی بدست آمد و در سال گذشته نخستین کتیبه ی کامل و تک خطی جیرفت بدست آمد که بازهم به احتمال زیاد یک سند شاهی است .

بر پایه ی دانش کنونی خط بکار رفته در این سند خوزی نوشتاری (ایلامی نوشتاری) می باشد . پس از دوره ی خط خوزی آغازین (پروتو ایلامی) که یک خط اندیشه نگاری و شکل نگاری است وارد مرحله ی نگارش خط شده ایم که این سند دیرینه ترین نوشته به این خط نوشتاری می باشد . 

به عبارت ساده تر این سند کهن ترین نوشته ی موجود در گیتی می باشد که به آغاز هزاره ی سوم پیش از گاهشماری ترسایی بر می گردد . (از نخستین نوشته های خطی سومری هم کهن تر است و این نکته ی مهمی است) .

اما به همین دلیل برخی از داشنمند خط شناس بر این نظر شده اند که این خط را باید خط تمدن شرق نامید و نه خط ایلامی .

 

با توجه به نشانه های باستان شناسی دریافتیم که جیرفتی ها و مردمان خاور ایران از سومری ها پیشرفته تر بوده اند . از سویی دانستیم نخستین خط در خاور ایران در جیرفت بدست آمده است . همچنین می دانیم سومری ها از همین منطقه به باختر ایران کوچ کرده اند . آیا همه ی اینها دلیلی نیست بر اینکه زبان سومری را خیلی جدا از ایران ندانیم !

 

اما اینکه نخستین سند به خط خوزی است کمی شگفت انگیز است . در اینجا می خواهم به بازگویی برخی پنداشت ها و پرسش های وابسته به آنها بپردازم :

نخست اینکه خط خوزی را از این پس خط آرتا (آرتا را یک شهر متمدن خاور ایران در هزاره ی چهارم پ .م می دانیم که به احتمال همان جیرفت است) بنامیم . و بازهم بپذیریم که آرتایی ها با سومری ها نسبت و نژادی وابسته داشته باشند . آیا می توان چنین پنداشت که : در آغاز مردمان جیرفت وارد مرحله ی نگارشی شده و پس از خط آرتایی آغازین (همان خوزی آغازین که در شهر سوخته و شهداد و تپه یحیی بدست آمده است) به نخستین خط نگارشی و نوشتاری روی آوردند که ما از این پس خط آرتا می نامیم . سپس این مردم به دلیلی که ناشی از افزون شدن جمعیت بوده به سوی باختر ایران می روند و در این راه که شاید به سه سده زمان نیاز داشته ، این خط را به خوزیان منتقل کرده و نخستین سندهای خوزی را که از پوزور اینشوشیناک در 300 سال پس از سند جیرفت می یابیم ، بوجود آورده اند .

و باز در ادامه ی مسیر به میان رودان رفته و تمدن سومری را پایه گذاری می کنند . (البته هنوز زمان ها نیاز به تصحیح دارد که با پیشرفت کاوش ها امکان پذیر می شود) . اما در سومر خط دچار دگرگونی ای می شود (و خط سومری بوجود می آید) که شاید ناشی از عواملی بوده باشد .

با این پنداشت به این نتیجه خواهیم رسید که مردمان جیرفت به زبانی شبیه زبان سومری سخن می گفته اند که بعد ها خط خود را به خوزی ها داده و باز خط دیگر را نیز پدید آورده اند .

می خواهم چنین نتیجه بگیرم که سند آجر نوشته ی جیرفت را باید برپایه خط خوزی و زبان سومری خواند و به خطا بدنبال زبان خوزی در این سند نباشیم .

اما یک نشانه ی دیگر نیز هست : در زبان و خط سومری کنونی واژگانی هزوارشی نوشته شده که به زبانی دیگر خوانده می شوند مانند واژه ی " حاکم " که به خط سومری PA.TE.SI نوشته می شود ولی به زبان سومری ensi خوانده می شود .

برخی این نظر را می دهند که PA.TE.SI و واژگان مشابه آن که کم هم نیستند ، از زبان مردمان آغازین و بومی این منطقه همچون العبید می باشد .

اما من این نظر را ابراز می کنم که با توجه به اینکه می دانیم همیشه سومری ها مدینه ی فاصله و کمال سعادت سومری ها را در گذشته جستجو می کرده اند (یا به عبارتی همان دوران طلایی سومری ها که بر پایه ی افسانه ها انکی مُهر پایان بر آن زد) و از جمله در همین شهر آرتتا ، پس بسیار محتمل خواهد بود که این واژگان هزوارشی سومری در حقیقت واژگانی آرتایی باشند که بگونه ای مقدس نگه داری شده و بکار رفته اند .

از سویی در اوستا و سندهای باستانی اسطوره های ایرانی با قومی و شاهانی روبرو هستیم (کیانیان و پیشدادیان) که در خاور ایران بویژه در سیستان و نواحی مجاور آن بسر می برده اند . مطمئنا این شاهان با شاهان هخامنشی و مادی وابستگی ای ندارند . من آنها را در تمدن های باستانی خاور ایران چون جیرفت و شهر سوخته جستجو می کنم .

در اینجا باز با واژگانی روبرو خواهیم همچون " کوی " به معنای شاه که از همین مردمان باستان آمده است .

به نظر من پاسخ پرسشهای بیشمار در اوستا و ریگ ودا و از سویی در نتیجه ی کاوش های خاور ایران و واکاوی سندهای سومری است . شاید نام واقعی تپه های نامبرده و بیشمار خاور ایران را در اسناد سومری بیابیم . و پس از آن با بدست آمدن نخستین بایگانی منطقه که تنها دو سند آن یافت شده ولی حتما بیش از این خواهد بود نیز پاسخ معماهایمان را بیابیم .

این گزارش مقدماتی اندیشه و افکار من بود که بزودی به گونه ای کامل ویرایش خواهد شد .

فقط خواستم دلیل جستجو و علاقه ام به سندهای سومری را بیان کرده باشم .

نوشتاری درباره ی خط در جیرفت آماده شده که بزودی آورده خواهد شد .