سهم ایـرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان
تـاریخ هشت هزار سال شعر ایران
رکنالدین همایونفرخ
با زیر نویس های افزوده
برگرفته از سایت فر ایران
آن چه در تـاریخ ملل خوانده و شنیدهایم، در همه موارد حکم بر این است که ملت پیروز (غالب) ، نفوذ معنوی خود را بر ملت شکست خورده (مغلوب) تحمیل میکند و خواه و ناخواه ملت مغلوب ، تحت تاثیر سنت ها و زبان ملت پیروز شده قرار میگیرد . ولی در مورد ایران ، آن هم زمان شاهنشاهی هخامنشی ، این اصل وارونه عمل میشود! یعنی شاهنشاهی هخامنشی پس از این که بزرگترین شاهنشاهی جهان را به وجود می آورد و در این شاهنشاهی صدها ملت وجود دارند و دهها زبان تکلم میشود ، ولی این شاهنشاهی عظیم و بزرگ و نیرومند ، بـا توجه به این که پادشاهان این شاهنشاهی همه بارها و بارها گفتهاند که ایرانی و آریایی و پارسی هستند ، زبان ملی خودشان را برخلاف همهی موازین عقلی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی از دست میدهند و تحت تابعیت زبان مجعولی که در بازار بابل رایج بوده قرار میگیرند و زبان دربار و دولت و ملت خود را زبان آرامی که سامی و عبری است قرار میدهند؟!
البته چنین فرضیهای تنها در یک مورد مصداق پیدا میکند و آن هنگامی است که پژوهش گر میخواهد و آرزو دارد که همهی مـردم جهان را بـا یک خط و یک زبان که متعلق به سامینژادان است ، به سخن گفتن و نوشتن وا دارد ، وگرنه هیچ منطق و عقل سلیمی نمیتواند این فرضیهی سخیف را بپذیرد که کوروش ، داریوش ، خشایارشا و کمبوجیه زبان مادری خود را از دست داده و به زبان مجهولی از قومی بیگانه سخن میگفته و مهمتر از همه این که در رواج و نشر این زبان بیگانه در سراسر کشور شاهنشاهی ایـران، مجاهدت و کوشش کردهاند! اصطلاح زبان آرامی برای مـردم سرزمین ایـران در دوره شاهنشاهی هخامنشی یک اصطلاح ساختگی و مغرضانه است و بـا هیچ دلیلی و منطق و برهان جور نمیآید . خط نامیده شده به نام آرامی در زمان داریوش نبوده بلکه پیش از کوروش هم در ایـران رایج بوده است .
براستی آقای همایون فرخ بسیار درست و واقع گونه سخن گفته اند . نمی دانم این نوشته کوتاه شده ی گفتار ایشان است یا نه ، ولی آنچه که ایشان بسیار کوتاه می نویسند با ده ها و صدها دلیل دیگر که کسی اصلا به آن اعتنا نمی کند (یا نمی خواهد بکند !) کاملا قابل اثبات است ، تنها به یک دلیل بِکر اشاره می کنم : پسرهای پارسی که در گل نوشته های پارسه با شماره های PF 871, 1137 یاد شده و جیره ستانده اند و شمار آنها به ترتیب 29 و 15 پسر بوده «که از متون ... در پیتنن Pittanan نسخه برداری می کنند » از کدام متون و سندها و به چه زبان و خطی نسخه برداری می کنند !! و دیگر اینکه به چه زبانی و خطی می نگارند! آیا مردمان آرامی! زبان یا خوزی زبان (ایلامی) در دسترس نبوده و هخامنشیان آن همه بدبخت و بیچاره بوده اند که نه تنها زبان اداری و رسمی آنها غیر بومی و سامی است (زبان آرامی ! و ایلامی) که حتی پسرهای خود را وادار می کنند از متونی به خطی نا شناس و نا آشنا (لابد بازهم آرامی یا ایلامی!) نسخه برداری کنند و آنهم به خط و زبانی نا آشنا (بازهم آرامی یا ایلامی ! زبان پارسی باستان و یا خط آریایی که اصلا کاربرد نداشته چون هیچ سندی نداریم!!!) بنویسند !!! آیا این قابل پذیرش است ! اگر از زبان و خطی دیگر استفاده می کرده اند ، لابد باید کاتبانشان نیز از میان همان مردمان باشند ولی چطور شده پسرهای پارسی که شاید دوره ای آموزشی برای کتابت می دیده اند بکار گمارده شده اند!!
(کتاب از زبان داریوش نوشته ماری کخ ، کتاب گل نوشته های باروی پارسه ، نوشته ی پروفسور هلک)
خط آریایی پیش از کورش، بوسیله ی مادها در سرزمین سامی نژادان پس از تصرف دولت آشور بوسیلهی «فرورتیش» رواج گرفت . خط آریایی چون تنها خط الفبایی برای نوشتن بـا قلممو و رنگ بر روی پوست و یا پاپیروس بوده است ، مورد استقبال همهی ملل همجوار ایـران قرار گرفته و بر خلاف نظر کسانی که معتقدند چون این خط به لهجهی عبری آرامی هم نوشته شده ، این خط آرامی است! و یا هر چه بـا این خط نوشته شده باشد آرامی است ، میگوییم نه تنها بـا این خطها ، کتیبههایی به زبان خوزی ، انشانی ، پارسی ، هندی و قبطی به دست آمده ، حتا به زبان یونانی هم کتیبه در دست است . پس چگونه باید باور داشت که هر نوشتهای که به این خط باشد ، به زبان آرامی است؟!
در اینجا باید یادآور شوم زمانی که بخواهید فرضیه ای مطرح یا اثبات کنید (البته با قدرت دیکتاتوری) می توان آنچنان زمین و آسمان را به هم بافت تا هر چه می خواهیم ببنیم و برای هر مورد خلاف فرضیه ی خودمان هم صدها دلیل و آیه بیاوریم ، تازه دست آخر اگر دیگر هیچ چاره ای نبود آن را استثنا فرض می کنیم . در آغاز گروهی چنین کردند و بعد از آن هم که به مرور نوشته ها و نشانه های بیشتری یافت می شد با پافشاری بر داستان خودشان موضوع را همانگونه دیدند که می خواستند ، برای نمونه سفالینه های اشکانی نیسا در آغاز آرامی پنداشته شد ! (یعنی چاره ای نبود باید آرامی می بود ، مگر می شود فرضیه ی آغازین دورغ گفته شده ، نادرست از آب درآید!!) ولی دو نفر روسی به داد این ملت و مملکت فلک زده رسیده و نشان دادند آنها اشکانی و به خط و زبان پهلوی اشکانی نوشته شده است . البته باید یادآور شوم این سندها در آغاز به هر دو زبان خوانده شدند!! ولی از همان آغاز کسانی که آنها را آرامی خواندند مرتبا با استثناها و موارد نادر!! بر می خوردند ، همچون اینکه شناسه ها فعلی هیچ کدام با خواست آنها تطابق نداشت!!
آیا این بلا بر سر پوست نوشته های آرامی!! که اَرشامه ی پارسی شهربان مصر به زیردستان آریایی و ایرانی خود (بر پایه نام های آنها همچون بَگَ فَرنَه) می نویسد نیز نیامده است !! یعنی یک ایرانی در کشوری بیگانه به یک زیر دست خودش با خط و زبانی بازهم بیگانه ، حتی با سرزمین تحت فرمانش (مطمئنا این خط و زبان با خط و زبان مصر متفاوت بوده) متنی نوشته و جوابی دریافت داشته است!!! در اینجا دانشمندان روسی دیگر بکار نیامدند چون ظاهرا اصلا آنها را ، دیگر مردم دنیا قبول ندارند!! به این بهانه که زبان روسی برای مجامع علمی اروپا مشکل است!
از این ها مهمتر سندی با زبان پارسی باستان (البته چون به ضرر فرضیه ی فوق است ، احتمالا!!) و به خط آرامی (این را همه قبول دارند) در نقش رستم یافت شده است که نسخه ی آرامی !! سنگ نوشته ای است که شاید از آن داریوش باشد ، اما گویی در خط بیستم آن نام اردشیر RTHSS : Artaxšathra دیده می شود! (برگه ی 132 کتاب مقدمه ی فقه اللغه ی ایرانی نوشته ارانسکی روسی)
اما درباره ی آخرین جمله بند بالا باید بگویم : بیایید موضوع را از دیدی دیگر بنگریم ، این خط براستی همان خط آریایی است که داریوش در بند 70 سنگ نوشته ی بیستون یاد کرده ، و به دلیل روانی و سادگی نگارش آن مورد کاربرد دیگر ملل دنیا قرار گرفته است و سندهایی در زبان های دیگر به آن نگارش یافته است . دلیل هم این که خط بکار رفته در اسناد هخامنشی که آرامی خوانده شده ! با دیگر خط های آرامی دیده شده کمی متفاوت بوده و حتی نگارش آن نیز تا حدی متفاوت بوده است بگونه ای که آن را خط آرامی شاهنشاهی نامیده اند !! پسان تر این خط را اشکانیان که خود را وارث تمدن هخامنشی می دانسته اند بکار برده و پسان تر ساسانیان .
این بسیار عحیب می نماید که سه تمدن بزرگ ایران در درازای 1000 سال از ابداع خطی بومی و از آنِ خود ، ناتوان بوده اند ! در حالی که مطالبی همچون اختراع برق در دوران اشکانی ، ساختمان سازی بسیار پیشرفته ی ساسانی و ... را شاهدیم .
خط و زبان دو موضوع و دو مورد جداگانه از یکدیگر است و به هیچ وجه زبان تابع خط نیست ولی جای تاسف است که خاورشناسان این نکته را دربارهی زبان آرامی مورد نظر قرار نمیدهند و همه جا زبان را تابع خط به اصطلاح آرامی میدانند .
این همان چیزی است که در بالا به آن اشاره شد اما به گونه ای دیگر! براستی حق با ایشان است .
بر طبق دو سند مسلم و غیر قابل تردید از زمان داریوش، نام این خط، آریایی بوده نه آرامی . به استناد سنگ نوشته داریوش بزرگ در بغستان (بیستون) در بند بیست از ستون چهارم که به زبان پارسی است مینویسد :
(منظور همان بند 70 کتیبه ی بیستون است که خیلی هم جنجال برانگیز است!)
«داریوش شاه گوید: به خواست اهورامزدا این خط (واژه ی درست همان dipim یعنی کتیبه است) من است که من کردم به جز این ، به زبان و خط آریایی هم روی لوح و هم روی چرم (پوست pavasta) نوشته شده ؛ جز آن ، پیکر خود را هم بساختم و جز آن ، تبارنامهی خود را نوشتم . در پیش من این نوشته خوانده شد ، پس از آن ، من این نوشتهها را همهجا در میان کشورها فرستادم .»
این برگردان بند 70 بیستون احتمالا از کتاب رولاند کنت است . فقط به گمانم واژه هشتم درست نیست!
به هر حال حق با ایشان است داریوش می گوید که سنگ نوشته اش را با خط آریایی نگاشته است ، هم بر روی لوح گلی و هم بر چرم ، و سپس به همه جا آن را فرستاده است .
اما جدیدترین نسخه ای که از کتیبه ی بیستون در مجامع علمی اروپا فراهم شده کمی این نوشته را دگرگون می سازد ، ولی کلیات آن ثابت است . (نگاه کنید به سایت TITUS) .
از این ها بدتر پروفسور والتر هینتس آلمانی است ، او که به زبان های ایرانی و ایلامی آشنایی کامل دارد ولی چیزی گفته که واقعا قابل پذیرش نیست .
البته این چندان دور از ذهن نیست زیرا ظاهرا وی همیشه نظراتی جدید و گاهی عجیب درباره ی واژه های ایرانی و ایلامی دارد . در واژه نامه ی کتاب هلک بارها به این موضوع بر می خوریم (ارزش کارهای او بر همگان آشکار است ولی خوب آدم بی عیب که نمیشه!) .
در کتاب نسبتا عالی دکتر پرویز رجبی (که شدیدا تحت تاثیر گفته ها و نظرات استادش والتر هینتس است) به نام هزارهای گمشده جلد چهارم در پایان بخشی نسبتا مفصل درباره ی رمزگشایی و خط میخی پارسی باستان دارد . در آنجا والتر هینتس برگردان بسیار عجیبی !! از بند 70 کتیبه ی بیستون در نسخه ی ایلامی می دهد ، می بخشید به سان همان دانشمندانی که زبان آرامی را می خواهند همه ی جا استوار کنند ظاهرا ایشان با پافشاری عجیب و شگفتی بر این مُصر هستند تا حتی با تحریف واژگان ایلامی معنای مورد نظر خود را از این بند که 100 درصد سالم باقی مانده ارائه بدهند . (نسخه ی ایلامی این بند جدا و در بالای سر داریوش نقش است و کاملا سالم ، در حالی که نسخه ی پارسی باستان به استناد همان سایت گفته شده کمی آسیب جزئی دیده است) ، واژه ی DUB سومری و tuppi ایلامی و dipim پارسی باستان و دپیر و دبیر پارسی را با اصرار زیاد به معنای "خط" می داند !!!! حال آنکه در همه ی سندهای همه ی دوران ها چنین معنایی امکان پذیر نبوده است ! در سنگ نوشته ی خشایارشا در وان ترکیه به صراحت گفته می شود که داریوش شاه پدر خشایارشا بر کوه سطحی را صاف کرده ولی هیچ dipim ای نساخته است ، او یعنی خشایارشا دستور داده در آنجا این dipim (منظور خود سنگ نوشته است) نگاشته شود . در جایی دیگر نیز چنین برداشتی شده است و آنهم گل نوشته های پارسه است . هیچ معنای جز سنگ نگاره ، نوشته ، کتیبه و گل نوشته نمی توان برای این واژه قائل شد . حداقل به معنای خط نیست .
در نسخه ی خوزی (ایلامی) اشاره می شود که «... که پیش از این نبوده » ، واین به این منظور است که این سنگ نوشته ی بیستون در جایی ساخته شده که چنین نگاره ای بر آن نگاشته و نقش نشده است . این من را به یاد سنگ نوشته ی تخت جمشید می اندازد که داریوش شاه می گوید در جایی که این دژ یعنی تخت جمشید را ساخته ام که پیش از این هیچ سازه ای نبوده ، و بخواست خدا آن را ساخته ام .
با توجه به متن سنگ نوشته ی سه زبانه ی خشایارشا در وان با نامXV که آشکارا می گوید که :« این جا را (stānam) او(پدرش) دستور داد کندند ، جایی که دیپیمی (سنگ نوشته ای)(dipim) ننوشت ، پس از آن من دستور دادم ، این دیپیم را (سنگ نوشته را)(dipim) نوشتند .»
این برگردان کاملا برابر با سنگ نوشته ی پارسی است و کاملا آشکارست که هیچ واژه ی دیگری نمی توان جایگزین "dipim" به جز " نوشته " و " سنگ نوشته " گذاشت .
پس بر چه پایه آقای هینز واژه ی "خط" را جایگزین می کنند نمی دانم!! و آشکار است که در این گونه هم منظور از خط همان نوشته باید باشد !
و برهانی دیگر بر درستی این سخن :
در گل نوشته های PF 2067و PF 2068 دو واژه خوزی tupi و halmi بکار رفته است و معنای هر دو واژه با نگرش به خود نوشته کاملا آشکار است .
در این دو گل نوشته فرنه که می گوید : « و همچنین مُهری((h.hal-mi که پیش از این(سابقا) از آن من بود ، آن مُهر (h.halmi) گم شده است . از اکنون مُهری (h.halmi) که بر این توپی= دیپیم (گل نوشته) ((h.tup-pi خورده است آن از من است .
آشکار است از جمله ی : h.hal-mi ap-pa h.tup-pi hi ha-rak-ka که واژه به واژه به معنای :« " هلمی " ای که بر این " توپی " خورده است . » می باشد ، که به هیچ گونه نمی توان معنای "خط" را برای " توپی " در نظر آورد و معنایی جز " نوشته "و "(گل) نوشته و (سنگ) نوشته" را نمی تواند جایگزین آن کرد .
این واژه را در اسناد بابلی موراشو و در نامه های امرنه که بازهم به خط بابلی نگاشته شده ، نیز می یابیم . در هر دو جا بازهم این واژه tablet و همچون این خوانده شده است .
سند دیگری خوشبختانه نوشته بغستان را تایید میکند و راه هرگونه مغلطه و سفسطه را بر روی معاندان و مخالفان میبندد و آن کتیبهای است که در «جزیره الفیل» مصر یافت شده و این کتیبه هم رونوشت کتیبهی بغستان است . این دو سند کتبی برای ما ایرانیان ، سندی مقدس و معتبر است و به استناد این دو سند از داریوش بزرگ ، ما خطی را که دیگران به جعل و تزویر ، آرامی خواندهاند ، آریایی میخوانیم و آرامی خواندنی این خط را خیانت به تـاریخ و فرهنگ ایـران میدانیم .
یهودان پس از آمدن به ایـران بـا خط تحریری آریایی آشنا شدند و آموختند و نام آن را بعدها از آریایی به آرامی تبدیل کردهاند. آنها میگویند که آرامیها فرزندان آرام ، فرزند سام ، بودند و کلدانیان از آنان این خط را آموختند و سپس خط عبری را از آن مشتق ساختند . بـا خواندن این همه پیچ و خم در کلام ، در مییابیم مقصود این است که خط ، ابداع و اختراع قوم یهود است و بسیاری از محققان ساده لوح این جعلیات را پذیرفتهاند و بدون تعمق و تحقیق در نوشتههایشان به کار میبرند . باید توجه داشت پنجهزار و پانصد سال پیش از این که در ایـران آثار خط میخی به دست آمده است ، این دولت و حکومت و مـردم مجعول آرامی کجا بودند و چه میکردند؟!
با ایشان من نیز همسخنم که اصلا چنین قومی برساخته ی دست یهود و دانشمندان یهودی نخستین است .
نوشته های آرامی مصر که نیز نسخه ای از بیستون است دربردارنده ی واژگان نابی است که تنها در اوستا و سنگ نوشته های نسخه ی پارسی باستان یافت می شود .
(مقاله های معتبر (حداقل برای اروپایی ها!) ARTA و NABU نگاه کنید به سایت Achaemenid) .
جالبتر اینکه در گوشه گوشه ی این اسناد به اصطلاح آرامی مجبورند بپذیرند بسیاری واژه ی پارسی باستان دیده شده که آرامی از آن وام گرفته است . فقط کافی است واژه ی نامه ی کتاب هلک را بررسی کنیم و دیگر نوشته های او و جرج کامرون و ... را مرور کنیم . بسیاری از چنین واژه های را خواهیم یافت همچون : پیغام پارسی که در گل نوشته های پارسه واژه ی patigāma* پارسی با رسم الخط ایلامی به شکل pat-ti-ka-maš آمده است . اما هلک می گوید همین واژه در نوشته های آرامی patgam آمده است . (مقاله ی کامرون در بازخوانی PT 1957_1-5 که 5 گل نوشته ی خزانه ی پارسه هستند.)
دیگر واژه که در کتاب هلک می بینیم واژه ی : توت است که در آرامی twt (توتَه خوانده میشود) و در گل نوشته های پارسه به گونه ی توتَه dudda : tuta*(OP) آمده است .
چطور می توان باور کرد قومی وحشی و بیابانی به نام آرامی در صحراهای منطقه سوریه و اطراف آن زندگی می کرده ولی به یکباره خطی پدید می آورند که تمام عالم را به تقلید وا می دارد!!!
اصلا مورچه چیه کله پاچش باشه!!
به اعتراف و اذعان همه متخصصان زبانشناسی و خط ، خط دین دبیره یا اوستایی ، کاملترین و آسانترین خط مصوت و فونتیک است که تاکنون در جهان اختراع شده و بـا این خط میتوان همه زبانهای جهان را بـا اصوات بیانی و لهجهای و حلقی آن زبانها نوشت و همانگونه خواند . چگونه است که ملتی بـا این استعداد و قریحت ابداع و اختراع ، از پدید آوردن خط دیگر درمانده و خط ملت و قوم یهود را برای تحریر مکاتبات و فرمانهای خود برگزیده باشد؟! ملتی که در دوره اشکانیان و ساسانیان نزدیک به چهل گونه خط داشته و در این دوران ، هیچ یک از ملتهای جهان جز یک گونه خط که آن را هم از ایرانیان به عاریت گرفته بودند ، نداشتهاند ، آیا قابل قبول و عاقلانه است که باور کنیم، یک گونه خط را قوم سامی (یهود) اخذ کرده باشد؟!
در اینجا نیز همراه با ایشان می گویم چطور ما نوشته های پر از کذب و دروغ و پر از تناقض یونانی را باور می کنیم ولی زمانی که پا به نوشته های دانشمندان ایرانی دوران اسلامی و گاه مسلمانان دیگر می رسد همه را یکباره به هیچ می دانیم . کسانی که لااقل مسلمان بوده و به سان یونانی های بی دین و مسلک نبوده و پایبند اصولی بوده اند ، کسانی که تا حد توان در یافتن واقعیت کوشیده اند (همچون ابوریحان بیرونی ... )
شمار خط های ایرانی در دوران ساسانی را در درسترین و پذیرفتنی حالت 7 خط دانسته اند ، در حالی هیچ دولتی در دنیا آن روز و امروز همین تعداد خط را نیز ندارد !
الفبای ایرانی در آغاز به صورت ابجد مردف بوده است و خط لاتین هم که ماخوذ از خطوط کهن ایرانی است ، هنوز بر همان ردیف «ابجد» و «هوز» استوار است . تغییر شکل الفبای ایرانی به صورت کنونی ، پس از اسلام روی داد و آن چنین بود که شعوبیه ایرانی برای تسهیل در فراگیری الفبا ، کوشیدند و حروف همسان را از نظر صورت و ردیف صوتی در کنار هم قرار دادند تـا برای نوآموزان ، فراگیری آن آسان باشد و نامش را الفبای «پیرآموز» گذاشتند .
اعراب خط نداشتهاند و خطی که از « حمیر » و « انبار» به عربستان رفته و در زمان ظهور اسلام نشر یافته است ، خط عربی نیست بلکه زبان عربی به این خط نوشته میشده است . و چون آثار مخطوط در قرون اولیه اسلامی و پس از آن ، به زبان عربی نوشته میشد ، خطی که بـا آن ، زبان عربی ثبت میگردید ، به نام خط عربی مشهور گردید . خطی که امروز زبان فارسی بـا آن نوشته میشود و یا در هند و پاکستان متداول و مرسوم است و در سابق در کشور عثمانی نیز رواج داشته است ، خط عربی نیست؛ بلکه این خط که از « انبار» به نجد عربستان رفته یکی از خطوط متداول ایرانی بوده که بـا تحولاتی برای نوشتن زبان عربی به کار رفته است .
مستعربان و شیفتگان ادب عرب پیوسته سخن از این مقوله راندهاند که ادب فارسی و شعر فارسی، دنباله رو ادب و شعر عرب بوده است و ایرانیان پیش از تسلط عرب و آشنایی بـا زبان عربی، نه شعر داشتهاند و نه نثر! و برخی پا را از این هم فراتر نهاده و گفتهاند که زبان بیان هم نداشتهاند!! یعنی زبانی که پیش از آمدن اعراب به ایـران، ایرانیان بـا آن گفتوگو میکردند، قدرت بیان نداشت و زبان مرده و بیحاصل بوده است . و پس از آشنایی بـا زبان عربی ، زبان نوزادی به نام زبان دری (پارسی) تولد یافت که این زبان دارای معیار گردید و بارور شد و بـا آن توانستند شعر بسرایند! و آثاری ادبی به وجود آورند .
از این گونه سخنان لغو و ژاژ ، بسیار گرفته و نوشتهاند ولی امروز در اثر به دست آمدن مآخذ و مدارک و پژوهشهای پژوهشگران داشنمند و بینظر ، بر پوچ و یاوه بودن این سخنان ، واقف و آگاه شدهایم و بـا نهایت سرافرازی و خرسندی در مییابیم که نه تنها این اظهارنظرها جاهلانه و اغفالگرانه بوده است، بلکه حقیقت، درست خلاف آن را به ثبوت میرساند. و گویای آن است که اعراب پیش از اسلام، شعر نداشته و بـا نثر علمی نیز آشنا نبوده و بـا آن، بیگانه بودهاند. نخستین گویندگان و سرایندگان شعر عربی به صورت موزون و مقفی، و نویسندگان نثر علمی و ادبی ، ایرانی بودهاند و داستان شعر دوره جاهلی نیز مجعول و ساخته و پرداخته امویان نژادپرست بوده است.
عروض ایرانی، پایه و اساس عروض عربی است زیرا عرب موسیقی نداشته تـا عروض داشته باشد. عروض عرب از زمان خلیل بناحمد ایرانی که آن را برای زبان عرب بـا استفاده از عروض و بحور اوزان شعر فارسی بر قواعدی نهاد، تـا امروز همچنان بر همان حال ایستاده و هیچگونه تنوعی از طرف سرایندگان عرب در آن راه نیافته است. و این خود بهترین و بارزترین سند معتبر بر این که عرب، عروض نداشته زیرا اگر در این فن ابتکار میپرداخت؛ نه آن که در این فن، جامد و خشک و بیحرکت برجای میایستاد!
با این دلیل آشکار بسیار موافقم ، چون زمانی که ملتی یک فن را از دیگر ملل به وام بگیرد ، نمی تواند آنچنان که باید در پیشرفت آن بکوشد ولی زمانی که یک فن بومی باشد و یک ملت خود بدان دست یافته باشد و در طی سده ها با ذات آن ملت گره خورده باشد ، آنگاه با پیشرفت یک ملت آن فن نیز بارها و بارها صیقل خورده و بهبود می یابد .
عروض ایرانی به دورانهای قبل از اسلام تعلق داشته است؛ یعنی سروده شدن یشتها و گاثاها و سپس دوران هخامنشی و اشکانی و ساسانی. کسانی که بـا زبان اوستایی آشنایی دارند به خوبی آگاهند که اشعار منظوم یشتها و گاثاها در نهایت فصاحت و بلاغت و از لحاظ آهنگ کلام و از نظر معنی و محتوا در حد اعلای تصور وتفکر و پندار است. «مهریشت» و چند یشت دیگر که در آنها سخن از پهلوانان و پادشاهان اساطیری ایـران آریایی در میان است، متعلق به دهها قرن پیش از زرتشت است و بـا این ترتیب، قدمت شعر در ایـران آریایی به پیش از ششهزار سال قبل از میلاد مسیح میرسد .
در اینباره می توانید خود سخن های گفته شده را بسنجید . بیایید با دیدی درست به داشته های خود بنگریم .
با درود و سلام به همه ی ایران دوستان گرامی
این نوشته روند یکی از خوانش های تازه ی من است :
سه روز پیش گل نوشته ای را از سایت بایگانی گل نوشته های پارسه دریافت کردم (جدیدترین مقاله در سایت گفته شده که در لیست لینک های این تارنما دیده می شود) ، دو روز پیش که خواستم آن را بررسی کنم تصمیم گرفتم نخست این نوشته را بدون هیچ کمکی تا آنجا که امکان دارد بخوانم . (مقاله ی مربوطه را به هیچ وجه نگاه نکردم بگونه ای که حتی نمی دانم نام این گل نوشته چیست! ولی هر چه هست باید از دسته های گل نوشته های نامه باشد که با L مشخص می شود) از این گل نوشته تنها عکسی از رویه ی آن در دست دارم که در بردارنده ی 8 خط می باشد . پس از کمتر از نیم ساعت بررسی ، گزارش مقدماتی زیر فراهم شد . منظور من در حقیقت تکرار کارهایی است که مدت ها دیگر با آن سرو کاری ندارم . به شدت حس می کنم توانم در بیاد آوردن نویسه های خوزی و بررسی اصل گل نوشته رو به ضعف گذاشته است . اگر چه در این مدت واژگان زیادی را فراگرفته و گل نوشته های زیادی را بررسی کرده ام ولی دیگر آن روند سخت بررسی گل نوشته های پنجگانه آغازین تکرار نمی شود . در حقیقت مدت هاست که با نویسه های سخت میخی چند هزار ساله دست و پنجه نرم نمی کنم ! چندی پیش زمانی که 8 گل نوشته ی جدیدی را بررسی می کردم به شدت از خودم مایوس شدم ، ولی اکنون رضایت بیشتری دارم . البته دلیل این است که آن گل نوشته خیلی بد خط هستند درحالی که این گل نوشته دقیق تر و منظم تر نگاشته شده است . این آوانویسی دقیقا نیم ساعت پس از آغاز کار است :
v.ra-si/rad-e-na ? ? ? (m.ku)-
ti-ra/um! tu2-ru-iš m.par-
na-ak-ka na-an-KI+MIN 74
UDU.NITA2.lg m.ap-pi-za-
iš a-ak m.ak-ka-ya-še !
m.ti-ut/pi-na? hu-ut-ti-ip
ap-id-du h.k[ur-taš]-
pa gal-li ma-ki-[ip]
نام نخست اگرچه کاملا درست به نظر می رسد ولی به شدت نا آشناست .
نویسه ی دوم و سوم نام شاید به گونه ای دیگر خوانده شود ولی در هر حال اکنون چیزی جز این نمی توانم بخوانم ، مگر : ra-rat-tam-na / ra-tin?-e-na
پس از این نام یک عنوان آمده و این از آخر این عنوان که دیده می شود ، به درستی فهمیده می شود .
در آغاز پنداشتم چنین واژه ای است :
GEŠTIN?.? m!.(ku!)-ti-ra/um!
این نام چیزی چون سرکارگر معنا می دهد ولی باید احتمالات بیشتری را بررسی کرد.
پس از آن عبارت tu2-ru-iš … na-an-KI+MIN به خوبی دیده می شود . نام فرنه که هم بدون هیچ مشکلی خوانده می شود .
سپس شمار گوسفندی عنوان شده که تنها در لبه ی راستی شاید نویسه ای باشد که خوانده نمی شود .
سپس نام یک شخص و دوستش آمده که بخش دوم نام بخوبی دیده نمی شود .
و در پایان پرداخت آن به عنوان جیره ی کارگران! عنوان می شود . اینکه جیره گوسفند یاد شده است باید با احتیاط ادامه داد ، زیرا با افراد بلند جایگاهی روبرو خواهیم بود! ضمنا واژه کورتش در پایین عکس تخریب شده و شاید بدرستی بازسازی نشده باشد !
v.ra-si/rad-e-na w./ut/ka?-?-sa? (m.ku)-ti-ra/um! tu2-ru-iš m.par-na-ak-ka na-an-KI+MIN 74 UDU.NITA2.lg m.ap-pi-za-ak-(ki!) !-iš a-ak m.ak-ka-ya-še !
m.ti-ut/pi-na? hu-ut-ti-ip
ap id-du h.k[ur-taš]-pa gal-li ma-ki-[ip]
به رَرَت-اَینه ؟-بَر گفت ، فرنه که گزارش داد :
74 گوسفند ... .
بخش دوم کار:
ولی اکنون پس از گذشت 36 ساعت از آغاز کار دوباره خواستم یک ویرایش مختصر روی آن انجام داده و این نوشته را روی تارنما بگذارم . در این 36 ساعت هم بر روی هیچ منبع وابسته به گل نوشته ها کار نکردم پس هنوز شرط استفاده نکردن از هیچ منبعی برقرار است ! ضمنا بر روی این عکس هم کار نکردم .
اما هنوز چند دقیق ای از بازدید دوباره عکس نگذشته که بخش نخست نوشته را خواندم :
نخست مطمئن شدم که بخش دوم این واژه : ?-?-?-bat-ti-iš می باشد به معنای رییس و برابر با ـ بَد پارسی در واژگانی چون سپهبد و موبد که کاملا درست خواهد بود .
اما هنوز بخش نخست این نام من را رنج می داد . همچنین نام نخست که به شدت غریب بود .
اما آنچه از همان نخست من را به خود واداشته بود دومین نویسه ی خط نخست و دومین نویسه ی خط دوم بود که اگر چه با یکدیگر متفاوت نوشته شده بودند ولی ظاهرا یک نویسه بودند !! اما بزودی مشخص شد که نویسه ی خط دوم iš است که با ra متفاوت است . اما هنوز نویسه ی دوم خط نخست که در آغاز ra خوانده شده بود راضی کننده نبود . زیرا پس از آن دوباره rad آمده بود که اصلا آشنا نیست ! نخست با خود می اندیشم آیا من به راستی اینقدر نویسه ها را فراموش کردم ! آیا نویسه ای با ارزش RAD به جز آوانویسی های rad/rat/ و گونه ی هزوارشی MA2 به معنای قایق که در اینجا مورد پیدا نمی کند ، به گونه ای دیگر نیز خوانده می شود !! از سویی نمی خواستم به هیچ کتاب یا نوشته و منبعی نگاه کنم . اما به یکباره مشکل حل شد . خیلی زود نام دیگری را به خاطر آوردم . یادتان هست گفتم جیره ی گوسفند را باید دلیلی برای احتیاط بیشتر بدانیم ؟ بلی در اینجا با آریا اینه گله دار دربار روبروایم . کاملا همه چیز حل شد . نویسه ای که ra خوانده بودم در حقیقت har بود . و نویسه ای که rad خوانده بودم در حقیقت ri بود که تقاوت چندانی در نگارش گل نوشته ای ندارد . پس این نام v.har-ri-e-na بود . عنوان وی هم مشخص است . در اینجا هم کاملا دیده می شود و هیچ نقصی وجود ندارد . ka-a-sa-bat-ti-iš یعنی رییس گله ها و دام ها . اما چند دقیقه دیگر کار را ادامه می دهم . این نوشته را کاملا زنده می نویسم! لحظه به لحظه !
تا انتهای خط 4 کاملا خوانده شد . نویسه ی پایانی خط چهارم باید ki باشد ولی تنها بخشی از این نویسه دیده می شود که خواندن nu را هم ممکن می سازد ولی به نظر می رسد جز این دو نمی تواند نویسه ای دیگر خوانده شود ، مگر به سختی ši . از آنجا که نویسه کوچکتر از آن است که ki باشد من nu را درستر می دانم .
خط بعدی هم کاملا خوانده می شود جز نویسه ی پایانی که به سختی دیده می شود ولی با این وجود چندان تاثیری در نوشته ندارد چون متن مشخص است .
1) v.har-ri-e-na ka-a-sa-bat-
2) ti-iš tu2-ru-iš m.par-
3) na-ak-ka na-an-KI+MIN 74
4) UDU.NITA2.lg m.ap-pi-za-ak-(nu!)-
5) iš a-ak m.ak-ka-ya-še !
6) m.ti-ud-da! hu-ut-ti-ip
7) ap id-du h.k[ur-taš] ap/iš??
8) pa gal-li ma-ki-[ip]
خط ششم هم کاملا مشخص است که عنوان مردی به نام Appizaknuš و دوستش می باشد . بخش دوم آن کاملا مشخص است ، ولی تنها نویسه ی چهارم این خط به درستی فهمیده نمی شود که در نتیجه تردید هایی نیز به همراه می آورد .
خط هفتم نیز مشخص است ، فقط آخر خط که تخریب شده شاید بدرستی بازسازی نشده باشد . به ادامه متن (پشت گل نوشته) نیاز است که در دست نیست .
آنچه من را در این بازسازی به شدت با تردید همراه می کند نخستین نویسه ی خط بعدی و کناره ی سمت راست گل نوشته است .
خط هشتم هم با تردید روبرو است . چهار نویسه ی نخست دقیقا درست است . اما نویسه ی پایانی که دیده نمی شود به شدت تردید برانگیز است . از سویی ترکیب gal-li ma-ki-ip (به معنای " این جیره های مصرفی ") برای نخستین بار است که دیده می شود ، در حالی که gal-ma-ki-ip (جیره ی مصرفی) بسیار پرکاربرد است و gal-li (آن جیره ها) هم جدا بکار می رود . به هر حال از نظر معنایی درست به نظر می رسد .
v.har-ri-e-na ka-a-sa-bat-ti-iš tu2-ru-iš
m.par-na-ak-ka na-an-KI+MIN
74 UDU.NITA2.lg m.ap-pi-za-ak-(nu!)-iš a-ak m.ak-ka-ya-še ! m.ti-ut/pi-na? hu-ut-ti-ip
ap id-du h.k[ur-taš] ap?-pa gal-li ma-ki-[ip]
(به) اَریَ اینه ی گَئیثه پتی (رییس گله ها و دام ها) ، گفت :
فرنه که (بزرگ فرمادار یا دربد پارسه) چنین گزارش داد :
74 گوسفند ، اَپیزَک نوش و دوستش (هَخایَه + شَئی : دوست + -َ ش) ، تیدَ هوتیپ (... گیر ها) ها ،
به ایشان بدهید .
اینها جیره ی مصرفی کارگرانِ ... (هستند) .
...
هنوز آوانویسی خط پایانی من را راضی نمی کند . می توان آن را چنین خواند :
ap id-du h.k[ur-taš]-pa gal-li ma-ki-[ip]
یعنی اصلا در پایان خط هفت نشانی وجود ندارد و این به دلیل لبه ی سمت راستی است که به شدت نا به هنجار است !
اگر چه Kurtaš.pa ترکیبی بسیار نادر است ولی چون حالت جمع را می رساند شاید درست باشد . (یعنی کارگران ، گرده ها)
به هر حال چون به نظر می رسد در لبه ی پایانی خط با یک نام چون : m.rad-du-!! ادامه یابد و حتما در پس آن واژه ی šaramana پس می توان تا حدودی به این پنداشت رسید که خط 8 پایان جمله هم هست ! ولی این احتمال که خط 9 اینگونه آغازشود بیشتر است : h.zi-ma-.. که عنوان و پیشه ی کارگران و یا شاید نام قومیت آنهاست .
اکنون خوانش من پس از نزدیک به 2 ساعت کار در دو زمان با فاصله ی 36 ساعته به پایان رسید . بزودی با بهره گیری از کتاب هلک گره از این ایرادها نیز خواهم گشود .
ضمنا دو ساعت کار خیلی زیاد نیست . به گفته ی دکتر عبدالمحید ارفعی برخی از این گل نوشته ها تا 6 ماه زمان نیاز دارد . اکنون کمی آسوده شدم . البته در این نوشته به سختی زیادی بر نخوردم . گاهی بسیار پیچیده تر از این خواهد بود .
47/11 نیمه شب
23 دی 1385
بختیاری
نام پاسارگاد در سندهای باستان
پَثرَگَدَهPaθaragada
نخستین و مهم ترین شهر شاهی در دوران هخامنشی شهر پاسارگاد است که امروزه ویرانه های کاخ های هخامنشی و آرامگاه کورش بزرگ در آن چشمان را به سوی خود می کشاند . این شهر به دست کورش ساخته شده است . و شاید بدست مردمان کنونی ایران برای همیشه از بین برود!! شکوه این شهر چه در دیرگاهان و چه کنون چشم نواز است .
هرودوت مهم ترین طایفه ی هخامنشی را پاسارگادی می داند و می افزاید که هخامنشی ها از این طایفه اند .
پارسی ها به شش طایفه ی شهری و دِه شین و چهار طایفه ی چادرنشین تقسیم شده اند و از میان آنها خاندان هخامنشی از نجیب ترین طایفه ی پارسی یعنی پاسارگادی هستند .
شش طایفه ی شهری :
پاسارگادی ها (Passargadea) ، مرفی ها (Marafies) ، ماسپیان ها (Masspians) ، پانتالی ها (Pantalu's) ، دروزی ها (Derosi's) ، ژرمن ها (German's) و چهار طایفه ی چادرنشین :
ساگارتی ها ، مَردها یا اَمَردها ، دروپیک ها و داران ها هستند .
ناگفته نماند که خود هرودوت بازگو می کند که شمار قبیله ها از این افزون تر است ولی او بیش از 10 طایفه را نمی شناسد !
در منابع دینی ایران کهن و روایت های سنتی ایرانیان نام قبیله های پارسی با هرودوت بکلی دیگرسان است .
به گفته ی این روایت ها طایفه های زیر در سرزمین پارس زندگی می کرده اند :
پاسارگادیان ، کرمانیان ، اوتیان ، هیرکانیان ، پارتیان ، هراتیان ، درنگیه ای ها ، آراخوزی ها ، باختری ها ، سغدی ها ، خوارزمی ها ، مروی ها ، ساگارتی ها .
(کتاب هخامنشی ها ، نوشته اردشیر خدادادیان ، برگه های 4و6 )
از میان طایفه های نام برده شده پاسارگادی ها را با شهر پاسارگاد و خاندان هخامنشی می شناسیم . در گل نوشته های پارسه نیز نام این شهر آمده است . در این گل نوشته ها (PF 447,… ) همچنین از طایفه ی مارافی ای نام برده شده که بسیار چشم گیر است . و نام ژرمن نیز به احتمال زیاد همان کرمان است که باز در گل نوشته های هخامنشی به کرمانیان بسیار بر می خوریم ، به گونه ای که چنین روشنگر می شود که کرمان یکی از سرزمین های مهم دوران هخامنشی بوده است . در این گل نوشته ها (PF 447, 495, 1593, …) به طایفه ای دیگری به نام کوشی یَه ای نیز اشاره شده که تاکنون ردی از آن نیافته ایم ، این نام نباید با نام کوشی یا که همان حبشه ای ها هستند اشتباه شود .
از چهار طایفه ی چادر نشین نیز به نام ساگارتیه در سنگ نوشته ها و گل نوشته های هخامنشی بر می خوریم ، همچنین سواران شناخته شده ی ساگارتیه در این گل نوشته ها به نیکی هویدا می شوند .
اما آنچه در این جا باید بیان کنم این که این نام (در ویرایش خوزی) هیچ وابستگی و ربطی به واژه ی کُرد ندارد . (Asagartiya در ویرایش خوزی Aš-ša-kur-da و Aš-ša-kar-ti-ya آمده که با دگرگیسی های شناخته شده ی š به s و k به g همان واژه ی پارسی باستان می باشد . اینکه تنها در یک حالت (تنها در گل نوشته PF 1501) این نام دارای نویسه های خوزی -kur-da هست هیچ ربطی به نام کُرد ندارد چون این بخش -gar-ta می باشد . در سنگ نوشته ی بیستون بارها به واژه ی Aš-ša-kar-ti-ya-ra به معنای سگرتیه ای بر می خوریم . )
آنچه مهم است این که پاسارگاد را قومی ساخته اند که بنا به نظر هرودوت نام خود را بر آن نهاده اند .
پس نام پاسارگاد باید برازنده ی نام یک قوم باشد و نمی تواند نامی چون پارسه شهر (پرسپولیس) به معنای شهر پارسیان باشد ، که خود کاملا روشن است که نمی تواند نام یک قوم باشد .
اما از سویی نشانه هایی هست که هرودوت در این بخش همچون دیگر بخش های نوشته اش دچار اشتباه گشته و نام شهر هخامنشی را برابر با نام طایفه ی هخامنشیان دانسته در حالتی که شاید این براستی درست نباشد . در سنگ نوشته ی کوچک آرامگاه داریوش DNc گَئوبَرووَه Gaubaruva نیزه دار و گویا پدر زن داریوش از قبیله ی پاتیش هووَریش Pātišhuvariš دانسته شده که احتمالا نام اصلی قبیله ی هخامنشی نیز همین است . پسان تر هخامنشیان شهر پاسارگاد را ساخته اند و چون شهر اصلی آنها بوده و ارزش ویژه ای نیز داشته ، هرودوت نام شهر را با نام اصلی قبیله ی هخامنشی یکی پنداشته و اشتباه کرده است ! که این اصلا دور از واقعیت نیست! ولی برای من با نگرش به سندهای کنونی قابل پذیرش هم نیست .
برخی نام پاسارگاد را با نام پئیشی یا اووادا در سنگ نوشته ی بیستون یکی دانسته اند (در ویرایش خوزی نَشیرمَه (در گل نوشته ها نیز آمده)) ، که نمی تواند درست باشد و مهمترین دلیل آن وجود نامی است که کاملا با نام پاسارگاد برابری می کند .
در گل نوشته های پارسه 12 بار به نامی بر می خوریم که به شدت با نام پاسارگاد برابری می کند . از سویی بر پایه ی سندهای دیگر می دانیم که نام پاسارگاد به همینگونه خوانده می شده است :
بر سنگی که در دوره هخامنشی کنده و حجاری شده است و پسان تر در آغاز دوره ی سلوکی برای نگاشتن سنگ نوشته ای دو زبانه به کار رفته و امروزه در پاسارگاد یافت شده است ، به دو زبان آرامی (! آریایی) و یونانی نام پاسارگاد دیده می شود : در نگارش یونانی بخش نخست نام به خوبی باقی مانده است :
" πασα " « پسه ، پسا» و این هویدا می سازد که بخش پسین آن " رگده " است ، اگرچه بخوبی خوانده نمی شود . (منظور اینست که بخش نخست نمی تواند پارس یا پارسه باشد!) این نام در نگارش آرامی(! آریایی) بخوبی تایید می شود ، در این نگارش ، نام بخوبی باقی مانده که " پ س ر گ د psrgd " نوشته شده و پَسَرگَدَ Pasargada خوانده می شود .
(کتاب راهنمای پاسارگاد ، نوشته ی دکتر شاهپور شهبازی ، برگه ی 160 تا 162)
در گل نوشته های هخامنشی این گونه به این نام بر می خوریم :
h.bat-ra-ka-taš : PF 0044 : 4 f., PF 62 : 12 .
PF 774 : 4 f., 908 : 4 f., 1134 : 4 f., 1942 : 1.
Fort. 1016 : 5 f., 6575 : 7 f., 7090 : 4 f.,
h.(bat)-ra-ka-(da) : PF 63 : 11 f.
h[!].ba-iš-ra-ka-da : PF 43 : 6
(h[?]).ba-iš-šir-ka[!]-da : PF 42 : 5 f.
این دو نام واپسین از آنجا که نشان پیش از هر دو خیلی بد خوانده شده و احتمال اینکه h. یا m. باشد هست (این را پروفسور هلک تذکر داده اند) می تواند نام یک مرد یا یک شهر باشد ! (h. نشان دهنده ی نام شهر است و m. نشان دهنده ی نام یک مرد) (هر دو نشان خیلی به هم همانند هستند ، بویژه در گل نوشته ها که بیشتر به هم شبیه می شوند ، h. یک میخ افقی کوچک است و m. دو میخ افقی کوچک چسبیده به هم است که در گل نوشته ها این دو میخ خیلی به هم نزدیک می شوند) (در گل نوشته های 1018 و 5205 و 1839 می توانید آنها را ببنید) . بر پایه ی مفهوم نوشته ی هر دو گل نوشته ی PF 0042, 0043 این نام باید نام یک شهر باشد ، برای دریافتن بهتر این گفته به اصل هر دو سند نگاه کنید . آنچه که این باور را بیشتر تایید می کند اینست که مُهرهای خورده بر دو گل نوشته با یکدیگر یکسان نیستند .
(در آغاز هَلِک یکی از مُهرهای هر دو را یکسان می دانست و شاید همین سبب تردیدش شده بود . ولی اکنون می دانیم که هیچ یک از مُهر های دو گل نوشته یکسان نیستند (بر یکی دو مهر و بر دیگری سه مهر نقش بسته است) . در گفتار گل نوشته ها به آن پرداخته ام) .
در چند سند دیگر (PF 62, 63, 908, 1134) نیز از گنجینه (حزانه) ای در پاسارگاد سخن می گوید که دو سند از آنها (PF 0062, 0063) را نیز می توانید در همین تارنما بخوانید .
از سویی در نوشته های یونانی نیز این نام Pasargadae بیان شده است . اکنون اگر نیک در نگرید می بینید نوشته های یونانی ، سنگ نوشته ی دو زبانه یونانی و آرامی ، گل نوشته های خوزی پارسه همه یک نام را باز می گویند که به آنها بیشتر می پردازیم :
h.bat-ra-ka-taš : Batrakataš : Patra-gada.š (9)
h.(bat)-ra-ka-(da) : Patrakada : Patra-gada (1)
h[!].ba-iš-ra-ka-da : Pašrakada : Pašra-gada (1)
(h[?]).ba-iš-šir-ka[!]-da : Baširkada : Pašir-gada (1)
نخست ترانویسی خوزی ، سپس چگونگی خواندن آن بر پایه ی نویسار خوزی و سرانجام خوانش برابر آن در پارسی باستان (البته تنها بخشی از آن) و در میان کمان هم شمار تکرار هر نام آمده است .
πασα … : pasa […] : پَسَه ، پَسا ...:
psrgd : پ س ر گ د : Pasargada / Pasragada! :
می دانیم که دبیره ی خوزی بخوبی رساننده ی خوانش نام ها نمی باشد . در این خط k و g و x از هم بازشناخته نمی شوند و هر سه می توانند جایگزین هم شوند . به همین سان d و t از هم باز شناخته نمی شوند . b و p و f نیز چنین هستند . (این زبان اصلا f و x را ندارد و بجای آن از k و b بهره می گیرد) .
پس بخش دوم این نام که در گل نوشته های پارسه -kataš یا -kada آمده است می تواند :
-kada, -kata, -gada, -gata
خوانده شود ولی خوانش یونانی نام Pasargadae و خوانش آرامی (! آریایی) نام بخوبی نشان می دهند که باید از d و g بهره برد . یعنی خوانش سوم درست است : -gada
البته برخی این را -kata می دانند و این زمانی است که می خواهند بخش دوم را " کده " بخوانند (همچون پارس کده!) ! که به چند دلیل نادرست است . نخست اگرچه خوانش یونانی شاید این دگردیسی را بپذیرد ولی خوانش آرامی نمی پذیرد ، چون نویسه ی g و k در خط آرامی به کلی با هم متفاوتند . دیگر اینکه در این حالت این نام نمی تواند مناسب نام یک طایفه و خاندان باشد !
اما آنچه ارزش سندهای PF 42, 43 را می نماید این است که ما را به خوانش دقیق نام باستانی پاسارگاد راهنماست ، به این سان که :
در زبان خوزی t نه تنها نشانگر d و t است که برابر با θ و s نیز هست . ولی بیشتر به نظر می رسد که جایگزین آنها بشود تا اینکه برابر با آنها باشد . برای نمونه به نام های Miθra و Čiθra نگاهی خواهیم داشت :
این دو واژه که برابر با مِهر و چِهر کنونی است دربرخی نام های هخامنشی در گل نوشته های پارسه نیز دیده می شوند ، همچنین در سنگ نوشته های هخامنشی Mitra را نیز داریم . (خواهش می کنم سنگ نوشته ها را با گل نوشته ها را از هم باز شناسید!)
در نام های :
Mi-ut-ra-an-ka : Mitranka : Mitra-n-ka : Mitranka
Zi-ut-ri-na : Čitra-aina : Čitrina
این هر دو نام را می توان Miθranka, Čiθrina نیز خواند ولی هیچ لزومی ندارد . زیرا هر دو خوانش را در سنگ نوشته های پارسی باستان حداقل برای واژه ی مِهر داریم : Miθra = Mitra . همین را برای Čiθra = Čitra* نیز می توانیم در نگر آوریم . (واژه ی ستاره دار یعنی این واژه در زبان مورد نظر بازسازی شده است) همچنین زمانی که بیاد بیاوریم در نوشته های ساسانی (زبانی جنوبی) نیز این واژه ها را mtry : Mihr, čtry : Čihr می نویسند و می خوانند خواهیم دانست برخلاف پنداشت برخی که Mitra گونه ی مادی نام Miθra است ، هر دوگونه دو واژه از زبان های جنوبی (پارسی باستان) است (اگرچه که این زیاد به گفتار ما ربطی ندارد) .
(اینکه در زبان ساسانی mtryمی نویسند نشان می دهند در زمان های آغازین ساسانی (سده ی 3 ترسایی) همین گونه تلفظ می کرده اند (Mitr) ولی این تلفظ ساسانی در سده های بعدی تا سده ی 6 ترسایی در گذر زمان به Mihr دگرگون شده و ما امروزه می گوییم مِهر) (البته این گفته جای بحث دارد!) .
از سویی دیگر š می تواند : š و s و θ و θr خوانده شود و گاهی برابر و یا به عبارتی جایگزین z هم بشود .
آنچه مهم است اینکه در اینجا تنها θ می تواند هم جایگزین š و هم t باشد . یعنی به عبارتی تنها حرف مشترکی و یکسانی که t و š می توانند برسانند همان θ می باشد . البته در اینجا s هم می تواند باشد ، زیرا همان گونه ی که گفته شده š می تواند s خوانده شود و t هم می تواند معادل و برابر با s بکار رود . این را در برخی نام های گل نوشته ها نیز داریم که مورد تایید است .
پس بخش نخست می تواند Patra* = paθra* / pasra* خوانده شود . و بخش دوم می تواند همان –gada باشد ، که روی هم Paθragada* مورد تایید و به پارسی باستان است ، که از روی آن نام Pasargadae در زبان یونانی باقی مانده است . (تبدیل θ پارسی باستان به s یونانی را در نام هایی دیگر می توان سراغ داد همچون سپهر داد Spiθradāta* فرمانده ی سواره نظام ایران در جنگ گرانیک که در یونانی به شکل Spisrodates باقی مانده است . البته این نام را دکتر خدادادیان به گونه ی Spitrodates نام برده اند (برگه ی 241 همان کتاب) که این خود گفته ی پیشین را تایید می کند یعنی این نام نیز همچون دو واژه مهر و چهر دارای واژه ی سپهر با دو تلفظ Spitra*= Spiθra می باشد .)
خوانش آرامی نیز گفته ی ما را تایید می کند . اکنون می توانیم حس کنیم زیر پایمان محکم است . نام پاسارگاد در 2500 سال پَثرَگَدَه خوانده می شده است . (Paθragada یا شاید Pasragada یا با تلفظ نا آشنای Patragada)
آنچه خیلی مهم است وابسته نبودن این نام با نام پارس ، پارسی و پارسه است . به هیچ وجه نشانی وجود ندارد که بخواهیم چنین گمانی را تایید کنیم .
برای واکاوی بیشتر باید بیان کنم شاید یک گونه ی خوزی نادر ما را به خوانشی کمی دیگرگون رهنمون باشد :
(h[?]).ba-iš-šir-ka[!]-da : Baširkada : Pašir-gada (1)
بخش نخست شاید نشانگر Paθar/Pasar باشد یعنی نامی که بازهم به گونه یونانی و کنونی نزدیک تر است :
Paθar(a)gada ولی این براحتی قابل چشم پوشی است زیرا به همان میزان که می توان بر این پا فشرد که i می تواند نشانگر a باشد ، می توان آن را نادیده انگاشت . البته چنانچه این را هم بپذیریم در کنار نام های پیشین می توان پَثَرَگَدَه Paθaragada* را نام واقعی پاسارگاد دانست . گونه های یونانی به شدت آن را تایید می کند .
درباره ی معنای این نام هیچ نظری را درست نمی دانم ولی شاید بخش دوم نام با gaδa اوستایی به معنای گرز که با gada* پارسی باستان برابری می کند باشد و شاید این نام به معنای مردان دارنده ی گرزهای گران باشد . در تارنمای فرهنگ ایران باستان مقاله نوشته شده بود که نام را به گونه ی pathra-kata و به معنای جایگاه پاییدن آورده بود . از نظر من و با توجه به سندهای اشاره شده این نام و معنا درست نمی باشد .
سودبردن از این نوشته بدون آوردن نام نویسنده و سرچشمه ی گفتار دور از ارزش های ملی است .
--------------
سرچشمه هایی که از آنها بهره برده شده :
کتاب گل نوشته های باروی پارسه ، نوشته ی ریچارد تردول هلک ، بخش واژه نامه
گفتار دکتر محمد معین درباره ی زبان پارسی باستان ، پیش گفتار فرهنگ دهخدا
کتاب راهنمای پاسارگاد ، نوشته ی دکتر شاهپور شهبازی ، برگه ی 160 تا 162
کتاب هخامنشی ها ، نوشته اردشیر خدادادیان ، برگه های 4و6
گل نوشته ها بزودی بر روی تارنما گذاشته خواهد شد .